• گروه فرهنگ اعتماد
سوتیتر: صبح روز 28 مرداد، ما رفتیم و دیدیم مردم خیلی سر و صدا و از مصدق پشتیبانی میکنند و «مرگ بر شاه» و «زنده باد مصدق» میگویند. طرف بعدازظهر که آمدیم بیرون دیدیم که ورق برگشته و چند تانک که توی خیابان ایستاده بودند و عدهای هم سرباز مسلح دیدیم
زنده یاد سید جواد مظفر مقدم متولد اسفند ماه ۱۳۱۶ در مشهد است. او جزء دومین دوره راه یافتگان به دانشکده نو بنیاد ادبیات و علوم انسانی در مشهد بود. در رشته ادبیات و زبان انگلیسی تحصیل کرد و از سال ۱۳۴۰ به عنوان دبیر زبان انگلیسی در دبیرستانهای مشهد مشغول تدریس شد. دوران ابتدایی و دبیرستاناش را در مدارس فیوضات و شاهرضا گذراند و از همان سالها، به تحولات سیاسی و اجتماعی کشور علاقه نشان میداد. خاطرات مفصل او از دهه بیست و پس از آن دوران زمامداری دکتر مصدق در نوع خود قابل تامل و توجه است .سید جواد مظفر مقدم به تاریخ ۲۳ دی ماه ۱۳۹۷ در شهر زادگاهاش مشهد، و درسن ۸۱ سالگی درگذشت.آنچه میخوانید بخش کوتاهی از خاطرات او درباره دوران زمامداری دکتر مصدق و فضای آن روزگار مشهد است.
• آقای مظفر مقدم از دهه سی و دوران دکتر مصدق در مشهد چه خاطراتی دارید؟
آن زمان مدرسه ابتدایی و شاهد دوره دکتر مصدق در سال 30 بودم که با ملی شدن نفت در همان اسفند سال 1329 رسما شروع شد. زمان دکتر مصدق با همه مشکلات و وضع بد اقتصادی که پیش آمد به نظر من دوره شکوفایی بود. به ویژه در احزاب و دستهجات سیاسی آن دوران. پایگاه اجتماعی جبهه ملی در مشهد چند حزب و جمعیت عمده بودند. به ویژه یک حزب که رئیسش حمید موسویان نامی بود. در خیابان ارگ و چهارطبقه کنار سینما فردوسی هم محل دفتر «حزب ایران» بود. اگر اشتباه نکنم و یک جمعیت هم بود به نام «کلوپ مصدق» به ریاست صادق بهداد که معروف هم هست. من بیشتر به همان کلوپ مصدق میرفتم. یادم است بلندگو میگذاشتند و خیلی شدید از دولت دکتر مصدق دفاع میکردند. صادق بهداد هم یکی از فعالین اصلی نهضت ملی بود. تودهایها هم جسته و گریخته فعالیتهایی داشتند و در حوزه متینگها و گاهی اعتصابهایی در مدارس و کارخانههای محدود آن زمان مشهد خودی نشان میدادند.
یادم است با تمام مشکلات شدید اقتصادی، به طوریکه حقوقهای کارمندان دولت را به خاطر عدم فروش نفت دیر پرداخت میکردند، باز هم مردم تحمل میکردند و شخص دکتر مصدق را خیلی خیلی دوست داشتند. ندیده بودم کسی ضد دولت او حرف بزند. فضای مدرسهها هم به شدت موافق دولت او بود. چه بیسوادها و چه افراد با سواد به او علاقه و اعتماد وافی داشتند.
• از آدمهای معروف آن زمان در مشهد چه کسانی بودند؟
حاج آقای رضایی صراف بود و آقای قرشی که الان خانهاش بخشی از دانشکده علوم پزشکی شده و حاج آقای الستی که رئیس اتاق بازرگانی بود. سرشناسهایی هم بودند مثل حاج حسین آقا ملک. ولی من نمیدانستم که اینها با مصدق هستند یا نه؟
• قدری از نشریات وروزنامههای آن دوران بگویید؟
آن زمان روزنامههای مخالف مصدق زیاد بودند. از جمله روزنامه «چلنگر» که خیلی مخالف بود و کاریکاتورهای زشتی میکشید و مصدق را خائن به ملت و طرفدار آمریکاییها میدانست و از این حرفها. از روزنامههای معروف آن زمان «به سوی آینده» ارگان حزب توده و «باختر امروز» متعلق به دکتر فاطمی و «شورش» متعلق به مرحوم کریم پور شیرازی بودند. همه این روزنامهها توزیع میشدند و با سوادها تهیه میکردند و میخواندند. عجیب اینکه روزنامههای صد در صد مخالف دولت چاپ میشدند و کسی اعتراضی نمیکرد. یعنی این جراید کاملا آزاد بودند. چیزی که بعد از دوره دکتر مصدق دیگر دیده نشد و من هم ندیدم. تا زمان اول انقلاب که یک دوره محدود آزادی مطبوعات پیش آمد.
• چه خاطرهای از واقعه کودتای 28 مرداد در مشهد دارید؟
از 28 مرداد در مشهد خاطرات جالبی دارم. پدربزرگ من چوب فروشی یا به اصطلاح آن زمان، علافی خیلی بزرگی در ایستگاه سراب روبروی آموزش و پرورش کنونی داشت. این کاروانسرا یا علافی، جنب کلانتری نمره یک مشهد بود. صبح روز 28 مرداد، ما رفتیم و دیدیم مردم خیلی سر و صدا و از مصدق پشتیبانی میکنند و «مرگ بر شاه» و «زنده باد مصدق» میگویند. طرف بعدازظهر که آمدیم بیرون دیدیم که ورق برگشته و چند تانک که توی خیابان ایستاده بودند و عدهای هم سرباز مسلح دیدیم. یک عده هم از طرف میدان سوم اسفند آن موقع، و ده دی کنونی، از این رجالهها- مثل نوروز سبیل و غلامحسین پشمی و… سرازیر شده بودند توی خیابان.
الوات و اوباشی مثل غلامحسین پشمی و نوروز سبیل و… از میدان سوم اسفند شروع کردند به آتش زدن سینماها تا خیابان ارگ. بالای بالا خیابان، سینما تابان بود و بعد سینما فردوسی و سینما هما و سینمای دیدهبان بود که همینطور به ترتیب اینها را آتش زدند و کسانی را که ظن میآوردند تودهای یا مصدقی باشند، کتک میزدند. قفل تعدادی از مغازهها را شکستند و آنها را غارت کردند. تعدادی را هم که نتوانستند، از جمله مغازه کفش شیک، که معروف بود صاحباش تودهای خیلی سفت و سختی است، هر کاری کردند نشد در مغازه را بشکنند. یک مغازه رادیو فروشی هم بود که غارت شد. تمام میز و صندلی و روزنامههای حزب ایران را انداختند توی خیابان و مردم همین جور این اثاثیه را میکشیدند و میبردند. کلوپ مصدق را داغان کردند و شعار میدادند «مرگ بر مصدق» و «زنده باد شاه»! یک عده از مردم عادی و اعضای افسران حزب توده هم به صورت خود انگیخته به دفاع از مصدق آمدند که نیروهای شهربانی با تفنگ و سرنیزه به میدان آمدند و آنها را مجروح کردند. بعد همهشان را آوردند کلانتری شماره یک مشهد که بغل چوب فروشی پدربزرگ من بود، تا عصر روز 28 مرداد ورق برگشت. عکس دکتر مصدق پاره شد و روزنامههای مخالف همه رفتند به خفا و غارت شدند.
همه اینها در مشهد ظرف حدود یک نصفه روز اتفاق افتاد. خاطره جالب دیگری از عصر روز 28 مرداد دارم که شاید بد نباشد نقل کنم. هر از گاهی روزنامه کرایه میکردم که کرایهاش شبی یک قران بود. صبح میخواندم و عصر پس میدادم. آن روز یا روز قبلتر، چلنگر را کرایه کرده بودم (میخندد) مطلب جالبی داشت که صبح روز 28 مرداد خواندم و بعدازظهر که این اتفاقات افتاد رفتم پساش بدهم و یک قرانم را بگیرم. روزنامه مال کتابفروشی نیاگارا، روبروی آموزش و پرورش بود. روزنامه به دست رفتم داخل و گفتم: «آقا ببخشید این روزنامه را از شما کرایه کردم آمدم پس بدهم!» صاحب کتابفروشی همین که چشماش به چلنگر افتاد، با یک حالت ترس و پرخاشی گفت: «برو پسر جان این روزنامه مال من نیست! برو خانه و دیگه این دور وبرها پیدایت نشود!». کلا انکار کرد. روزنامه را بردم خانه.
• در دوران دکتر مصدق که شما در مشهد زندگی میکردید وضعیت خواروبار و معیشت مردم تغییر کرده بود؟
بله ولی به آن صورت که چیزی کم بشود و قحطی نان بیاید نبود و همه چیز آنقدر ارزان بود که مردم دچار ضیق نشدند به صورتی که نان و گوشت وسبزی و پنیر نداشته باشند. ولی اوضاع اقتصادی رو به وخامت میرفت. برای همین دولت ناچار شد به چاپ اوراق قرضه ملی روی بیاورد. در مشهد هم عده زیادی رفتند و این اوراق را خریدند. یادم است یکی از بستگانمان طلاهای سر و گردن خانماش را داد و قرضه ملی خرید. خیلیها این کار را میکردند و با مبالغ جزیی یا نسبتا چشمگیر، قرضهها را میخریدند. در مدارس هم عدهای از ما بچهها برای فروش اوراق تبلیغ میکردیم. یادم است در مدارسی مثل شاهرضا و فیوضات که دانش آموزان زیادی داشت این تبلیغات صورت میگرفت!