نسلی موفق بود که برای به دست آوردن خواستههایش زحمت کشید، دود چراغ خورد، تهدید شد، بارها نوشت و آورد و روی آن خط کشیدند و باز تلاش کرد
• بارها شیشههای دفتر روزنامه «توس» را به خاطر سرمقالههای آقای جوادی حصار شکسته بودند. وقتی به دفتر ایشان میرفتیم و سعی میکردیم حتی روی صندلیهای زیر شیشهها ننشینیم چون یک دفعه سنگ میآمد و شیشه میشکست! مثل زلزله که نمیشود آن را پیشبینی کرد. بسیار میآمدند تجمع و تهدید میکردند که میکُشیم و میبندیم و…
• من خیلی نمیخواهم روی یک اسم توقف کنم. میخواهم از یک نسل بگویم. نسلی که اگر به این نتیجه میرسید جایی باید هزینه دهد، هزینه را پرداخت میکرد. نسلی که زندان رفت، توقیف شد، ممنوعالمنبر شد، جلوی حرف زدنش را گرفتند و ممنوع التصویر شد اما بهای آن را داد تا بتواند اکسیر آگاهی را پراکنده کند. اگر امروز عدهای هستند که از این دیدگاه پیروی میکنند فقط برای این است که افرادی که بیرق این جریان را برداشتند آدمهای پاکدستی بودند. آنهایی که قافلهسالار این جریان بودند به منافع مادی فکر نمیکردند و رسانهگردانی را برای سرمایهداری نمیخواستند.
• امروز خیلی از نشریات برای نیمتای پایین منتشر میشوند و نه نیمتای بالایی. فقط به آگهیهای بازرگانی فکر میکنند و زمانی که نیمتای پایین پُر شود روزنامه منتشر میکنند. «توس» این طور نبود؛ چون کسی که آن را چاپ میکرد به این چیزها فکر نمیکرد. ما هم میدانستیم که کار فرهنگی سود ندارد اما آن کار را با عشق و علاقه انجام میدادیم
• روزنامه «توس» را به عنوان یک تریبون اقلیتِ خاموش در جامعه معرفی میکرد. اقلیتی که اکثریت بود اما تریبون نداشت. اکثریت بود اما رسانه نداشت و صدایش به جایی نمیرسید. اینها همه در زیر چتر «توس» جمع میشدند.
• میدانستیم آنچه در «توس» مینویسیم را نمیتوانیم در جای دیگری منتشر کنیم. پس برای اینکه بتوانیم اندیشه و فکر خود را بسامد بدهیم و آن را در سطح شهر و استان و حتی کشور گسترش بدهیم ناگزیر باید در «توس» کار میکردیم.
• یادم میآید یکی از سوژههایی که من در روزنامه «توس» به آن پرداختم و خیلی هم صدا کرد و حتی به جشنواره مطبوعات تهران هم کشیده شد «توالتنگاری» بود. در آن گزارش من این بحث را مطرح کردم که وقتی فضای باز سیاسی وجود نداشته باشد مردم به پشت درهای توالت پناه میبرند
• نسل امروز معادله هزینه و فایده را خوب بلد است اما نسل جوادی حصار در قید این محاسبهها و معادلهها نبود. یعنی اگر از لحاظ اعتقادی به این نتیجه میرسید که باید به جبهه برود، میرفت، اگر به این نتیجه میرسید که باید به خیابان برود، به خیابان میرفت. اگر احساس میکرد که باید مقابل یک گفتمان غالب بایستد ولو اینکه به زندان برود، دادگاهی شود، نشریهاش متوقف و جریمه نقدی شود، حرفش را میزد چون اعتقاد او از یک ایدئولوژی میآمد که حاضر بود برای آن هزینه کند.
• نوید موسوی
امیر شهلا نه تنها نامی آشنا که چهرهای آشناست. آنهم برای مشهدیهایی که کمتر از چهار سال قبل او را به عنوان نماینده خود در شورای شهر انتخاب کردند. حتی برای مخالفانش آشناست. لبخندی متین و آرام دارد و وقتی صحبت میکند آهنگ صدایش تغییر میکند. بعضی جاها کلمه به کلمه و با آرامش و گاه سریع و پشت سر هم، فیالبداهه، جمله میسازد. مثل نوشتههایش صحبت میکند: جاندار و پرحرکت. قبل از آغاز سال جدید گفتوگویی با او داشتیم درباره روزنامه توس که شروع کارش بوده و او در این گفتوگو از محمد صادق جوادی حصار، سختیهای نوشتن و چاپ روزنامه، سالهای اصلاحطلبی، دوم خرداد، نقش رسانه مستقل و جریانسازیهای مطبوعاتی صحبت کرد. امیر شهلا یک روز صبح به دفتر روزنامه آمد و همه پرسشهای ما را صبورانه و به گرمی پاسخ داد. متن زیر حاصل گفتوگویی دو ساعته با این روزنامهنگار صاحبسبک و تأثیرگذار اصلاحطلب است که در راستای بررسی و مستندنگاری کارآفرینی در رسانه تهیه شده است.
• شما یکی از خبرنگاران قدیمی مشهد هستید که مدتی با روزنامه «توس» همکاری داشتید. ابتدا کمی از فضای مطبوعاتی اولین سالهای فعالیت خود در مطبوعات بگویید.
قبل از هر چیز خیلی خوشحالم از اینکه در خدمت شما هستم و میبینم شما در حال مکتوب کردن بخش مهمی از تاریخ شفاهی یک دوره عطف در تاریخ روزنامهنگاری کشور هستید. تا کنون به این حوزه پرداخته نشده و تجربیات زیادی در افکار و اذهان وجود دارد که تا کنون نشر پیدا نکرده است. سرعتی که امروز در رابطه با رسانه شاهد آن هستیم به حدی بالا بوده است که به ذهن کسی نرسیده درباره آن دوره، که نشریات کاملا به شکل مکانیکال و دستی منتشر میشدند، چیزی تدوین کند. در واقع، لازم بود یک نفر این دانش را ثبت و این جریان را مستندسازی کند اما به دلیل سرعت فناوری یک دفعه از عصر لیتوگرافی وارد عصر دیجیتال شدیم و کسی ضرورت مستندسازی آن دوره را احساس نکرد. دورهای که از قضا بسیاری از نویسندگان شهیر و روزنامهنگاران برجسته متعلق به آن هستند. متأسفانه کسی تا امروز پا در این راه نگذاشته است.
درباره پرسشتان باید بگویم فراموش نکنید که روزنامه «توس» در دورهای منتشر میشد که من از آن به دوره «تکصدایی» یاد میکنم. به ویژه در استان خراسان و مشهد این جو سنگینی بیشتری داشت. دورهای که همه صداها شنیده نمیشد و گفتمان غالب همان گفتمانی بود که دو روزنامه اصلی شهر آن را ترویج میدادند. آنها با بودجهای که در اختیار داشتند، به صورت کاملا حرفهای، کارشان را انجام میدادند و مانعی بر سر راهشان نبود. آنها فارغ از محدودیتهای مالی و قبض و بسطهای ریالی فعالیت میکردند.
• آیا وجود این شرایط در شکلگیری یک رسانه مستقل اثرگذار بود؟
بله. در همین شرایط روزنامهای به دنیا آمد که گفتمان آن با گفتمان غالب فرق میکرد. در واقع، آن سالها هر کس خود را به لحاظ اندیشه و تفکر در گفتمان غالب نمیدید، باید به سمت روزنامه «توس» میآمد چون صدا، تریبون و رسانه دیگری وجود نداشت. وقتی شما در این جایگاه قرار میگیرید ناخواسته باید ردای مستقل بودن بپوشید چون فضا متنوع و متکثر نیست. یک صدای غالب وجود دارد و قطب مقابل آن میشود صدای اپوزیسیون که صدای بقیه افراد است و در اقلیت قرار میگیرند. در داخل این اقلیت دیگر فرق نمیکرد که شما به چه دستهای تعلق داشته باشید. از «انجمن اسلامی» و «چپ خط امام» و «تکنوکرات» و «نهضت آزادی» همه باید در یک طرف قرار میگرفتند. این خودش مهمترین موقعیتی بود که روزنامه «توس» را به عنوان یک تریبون اقلیتِ خاموش در جامعه معرفی میکرد. اقلیتی که اکثریت بود اما تریبون نداشت. اکثریت بود اما رسانه نداشت و صدایش به جایی نمیرسید. اینها همه در زیر چتر «توس» جمع میشدند.
• مدیر مسئول «توس» در شکل دهی به این فضا چه نقشی ایفا میکرد؟
محمدصادق جوادی حصار دیدگاههای سیاسی کاملا روشنی داشت. نگاه اجتماعی و فرهنگی و مذهبی مشخص و شفاف داشت و از منظر سیاسی کاملا عیان بود. من فکر میکنم خداوند به او یک ویژگی داده و آن هم اینکه حرفی که احساس میکند درست است را بگوید و برای آن هزینه کند. حتی هزینه کند تا حرفی را که با آن مخالف است منتشر کند. این نگاه و دیدگاه در آن دو رسانه دیگر شهر به چشم نمیخورد. آنها آیینه تمام نمای دیدگاهی بودند که آن را قبول داشتند و جوادی حصار رسانه دیدگاههایی بود که شاید با خیلی از آنها موافق نبود اما برای خود این رسالت را در نظر میگرفت که آن دیدگاهی که به دلیل جو حاکم نمیتواند خود را پژواک دهد را در نشریه خود منعکس کند. این ویژگی به مستقل بودن و استقلال عقیده روزنامه «توس» در آن عصر کمک میکرد.
• در جریان انتشار «توس» چه دشواریهایی وجود داشت؟
کار کردن در یک نشریه مستقل که به هیچ منبع مالی و رپورتاژی و اسپانسری وصل نیست خودش مشکلاتی به همراه میآورد. کسی که میآمد در «توس» کار کند انتظار قرار گرفتن در لیست بیمه را نداشت چون چنین چیزی نداشتیم. انتظار این که هنوز مطلبش چاپ نشده حق الزحمه بگیرد را نداشت چون می دانست این روزنامه باید فروخته شود و جریان برگشت پول خودش زمانبر است. ما با علم به همه این مسائل و مصائب، کار در توس را انتخاب کردیم چون دغدغه ما دغدغه مالی و بیمه و قرارداد و استخدام و بازنشستگی نبود. حرفی برای گفتن داشتیم که هیچ رسانهای در داخل و خارج آن را پوشش نمیداد. میدانستیم آنچه در «توس» مینویسیم را نمیتوانیم در جای دیگری منتشر کنیم. پس برای اینکه بتوانیم اندیشه و فکر خود را بسامد بدهیم و آن را در سطح شهر و استان و حتی کشور گسترش بدهیم ناگزیر باید در «توس» کار میکردیم.
• این استقلال چه خوبیها و چه سختیهایی به همراه داشت؟
این استقلال از یک جهت خوب بود که مطلب سفارشی نمینوشتیم و آنچه واقعا میدیدم و اعتقاد داشتیم را به روی کاغذ میآوردیم. اما از طرف دیگر چون در روزنامهای کار میکردیم که در آن دوره دگراندیش بود، و با گفتمان غالب زاویه داشت و حرف نو میزد و به پدیدهها از زاویهای دیگر نگاه میکرد، ما را در معرض یک سری چالشها و تعارضات قرار میداد. بارها شیشههای دفتر روزنامه «توس» را به خاطر سرمقالههای آقای جوادی حصار شکسته بودند. وقتی به دفتر ایشان میرفتیم سعی میکردیم روی صندلیهای زیر پنجره ننشینیم چون یک دفعه سنگ میآمد و شیشه میشکست. مثل زلزله که نمیشود آن را پیشبینی کرد. بسیار میآمدند تجمع میکردند و تهدید میکردند که میکُشیم و میبندیم و… و البته ما که در سنین شوخ و شنگی جوانی و هیجان بودیم آن وضع را دوست داشتیم و آن سالها خیلی تجربه کسب کردیم.
• روزنامهنگاری در «توس» چطور بود؟
من گاهی برای نسل جوان امروز دلم میسوزد چون نسل امروز نمیتواند تجربههای آن دوران را داشته باشد. دوره امروز دوره دیجیتال است و حتی برای نوشتن یک مطلب نیازی نیست که از خانه بیرون بیایید. اما در آن روزها این طور نبود. یادم میآید یکی از سوژههایی که من در روزنامه «توس» به آن پرداختم و خیلی هم صدا کرد و حتی به جشنواره مطبوعات تهران هم کشیده شد «توالتنگاری» بود. در آن گزارش من این بحث را مطرح کردم که وقتی فضای باز سیاسی وجود نداشته باشد مردم به پشت درهای توالت پناه میبرند. در آن گزارش من حدود پنجاه سرویس بهداشتی در سطح شهر را بررسی کردم و در این باره بازدید میدانی انجام دادم. با کاغذ و قلم به سرویس بهداشتی دانشگاه فردوسی و دانشگاه آزاد مشهد، مسجد و پمپ بنزین و… رفتم و بعد تمام آن شعارها و نوشتهها را یادداشت کردم. حدود دویست و پنجاه تا سیصد شعار را شناسایی و دستهبندی کردم. بعد بررسی کردم که چه تعداد از آنها سیاسی، اجتماعی، معیشتی، خانوادگی و حتی فحشهای رکیک است. وقتی دیدم درصد زیادی از شعارها سیاسی است به نتایج واقعا تکان دهندهای رسیدم و بعد نتایج گزارش را با روانشناس در میان گذاشتم.
آن زمان باید از خانه بیرون میآمدی و وقت میگذاشتی و تا کنه مطلبی را غواصی میکردی تا بعد آن نکتهای را که میخواهی مثل دُری که از داخل صدف بیرون میآید به دست بگیری و بعد مثل لقمهای جویده شده در اختیار مخاطب قرار دهی.
• این نوع روزنامهنگاری در مشهد چه با چه موانعی روبرو میشد؟
تهدیداتی که وجود داشت را نباید دستکم بگیریم. فضای مشهد یک فضای بسته بود و چارچوبهای سختی داشت که اگر شما میخواستید خارج از آن حرف بزنید باید هزینه آن را میپرداختید. روزنامه «توس» بارها توقیف شده بود. از یک روز تا چند هفته و چند ماه منتشر نشد. در مقطعی هیچ چاپخانهای روزنامه «توس» را در مشهد چاپ نمیکرد و سه چهار چاپخانهای که روزنامه چاپ میکردند حاضر نمیشدند «توس» را چاپ کنند. زحمتهای زیادی کشیده میشد تا روزنامه هر روز آماده میشد و به دست مخاطب میرسید اما گاهی سنگهایی که در این مسیر انداخته میشد روند چاپ را تا مرز توقف میبرد. محتوا تولید و طراحی و زینک آماده میشد اما کسی «توس» را چاپ نمیکرد.
آن زمان فضای مجازی در کار نبود و شما باید فیزیک کار را در شکل زینک فلزی میبردید به چاپخانه تا آن را چاپ کند. اولین و نزدیکترین راهحل این بود که تا چاپخانه پیدا شود منتشر نکنیم. فکر دیگر این بود که بررسی کنیم که کدام چاپخانه در استان خراسان حاضر به چاپ است. یادم میآید در مقطعی زینک آماده شده هر روز به تربت حیدریه میرفت تا چاپ شود و آقای جوادی حصار کسی بود که با خودروی شخصی این زینک را برای چاپ به شهرستان میبرد. اصلا برای چه و برای چه کسی؟ مگر سودی در این کار بود؟ خطرات جاده و برگشتن در زمستانهایی که یادم نمیرود چقدر هوا سرد بود و برف سنگین میبارید. اینها با چه هدفی اتفاق میافتاد؟
اصلا هیچ کس قبول نمیکرد این کار را انجام دهد. صبحها وقتی به داخل تحریریه میرفتیم میدیدیم که مدیرمسئول وسط تحریریه روی یک کاناپه خوابیده و به نظر میرسید از شدت خستگی و فرسودگیِ تن از هوش رفته است. کار او برای چاپ و نشر درست شبیه دونده «دو امدادی» بود که باید چوبی را به نفر بعدی میداد و بعد از آن انرژیاش تمام میشد. همه این سختیها تحمل میشد تا چراغی برای همه آنهایی که میخواستند چیزی بگویند و جایی نداشتند روشن بماند. میخواستیم جایی هم برای دگراندیشان در این شهر باشد.
• با این همه، نقش «توس» در تحول فرهنگی و دوم خرداد 1376 را چطور ارزیابی میکنید؟
من نقش روزنامه «توس» را در تحول بزرگ دوم خرداد 1376 یک نقش بیبدیل میدانم. یعنی نقشی که روزنامه سلام در دوره آقای خاتمی بازی کرد. همان نقش را روزنامه «توس» در خراسان ایفا میکرد تا آن واقعه عظیم در سپهر سیاسی ایران شکل بگیرد.
• به نظر شما چه چیزی در اهداف نسل جوادی حصار بود که این اتفاقها را رقم میزد؟
نسل جوادی حصار رو به انقراض است. اگر این نسل از دور خارج شود دیگر ما جوادی حصار و مهدی عبایی خراسانی نخواهیم داشت. متأسفانه این نسل نتوانست خودش را بازتولید کند. به نظرم با تمام شدن افرادی که در دهه شصت فعال بودند این نسل منقرض میشود. یکی از ایرادهایی هم که به این نسل وارد میشود همین است که چرا نتوانست خود را بازتولید و جایگزین خود را تولید کند. البته این جریان دلایل بسیاری دارد که باید مجزا به آن پرداخت.
نسل جوادی حصار یک نسل ایدئولوژیک بود و این ایدئولوژیک بودن را نتوانست منتقل کند. نسل امروز اگر بخواهد کاری انجام دهد حتما هزینه سود و فایده را میسنجد. نسل امروز معادله هزینه و فایده را خوب بلد است اما نسل جوادی حصار در قید این محاسبهها و معادلهها نبود. یعنی اگر از لحاظ اعتقادی به این نتیجه میرسید که باید به جبهه برود، میرفت، اگر به این نتیجه میرسید که باید به خیابان برود، به خیابان میرفت. اگر احساس میکرد که باید مقابل یک گفتمان غالب بایستد ولو اینکه به زندان برود، دادگاهی شود، نشریهاش متوقف و جریمه نقدی شود، حرفش را میزد چون اعتقاد او از یک ایدئولوژی میآمد که حاضر بود برای آن هزینه کند.
• آیا این ایدئولوژیک بودن با منافع اقتصادی فعالیت رسانهای در آن زمان جور در میآمد؟
آقای جوادی حصار یک زمان لباس بسیجی پوشیده بود و حالا آمده بود و احساس میکرد یک فضای دیگر برای رزم دارد. اتفاقا این حالت در جناح راست هم دیده میشد. در واقع آنها فکر میکردند که جنگ تمام نشده و فقط میدان آن عوض شده است. همچنان باید بود و ماند، جلوی رانتخواریها و ویژهخواریها را گرفت، فسادها را پایان داد، فضای تکثر و پلورالیسم را در میدان سیاست حفظ کرد. این میدان میدان نبرد است. ولی آن چیزی که این نسل را از نسل بعد از خود متمایز میکند این است که اگر به دیدگاهی میرسید از آن دیدگاه تا پای جان حراست میکرد. این چیزی بود که ما در جوادی حصار دیده بودیم. در همان زمان هم خیلی پیشنهادهای طلایی به ایشان شده بود. اینکه امتیاز روزنامه را بفروشد. اما پشت این خرید و فروش بیرسانه شدن جوادی حصار و همفکران او قرار داشت و او هم قبول نکرد. اگر جوادی به محاسبه مالی میاندیشید باید آن امتیاز را میفروخت. عقل معاش اندیش و محاسب حکم میکرد که میتوانی ده برابر ارزش فعلی امتیاز روزنامه، پول به دست بیاوری؛ اما این محاسبهها در فکر جوادی حصار نمیآمد. برای او «توس» و شناخته شدن با این نام مهم بود. ساختمان ابوذر غفاری که به پاتوق اهل اندیشه تبدیل شده بود برایش اهمیت داشت. او در یک دورهای حتی پول قرض میکرد تا کارش را انجام دهد. جوادی حصار در یک مقطعی از بانک تسهیلات ارزی گرفت. در همان دورهای که دلارِ هفتاد تومان هفتصد تومان شده بود باید این پول را پس میداد. اما جوادی دلار هفتاد تومانی گرفت و آن را به کاغذ تبدیل کرد و در دکهها گذاشت. این روحیه یک نسل بود. من خیلی نمیخواهم روی یک اسم توقف کنم. میخواهم از یک نسل بگویم. نسلی که اگر به این نتیجه میرسید که جایی باید هزینه دهد، هزینه را پرداخت میکرد. نسلی که زندان رفت، توقیف شد، ممنوعالمنبر شد، جلوی حرف زدنش را گرفتند و ممنوع التصویر شد اما بهای آن را داد تا بتواند اکسیر آگاهی را پراکنده کند. اگر امروز عدهای هستند که از این دیدگاه پیروی میکنند فقط برای این است که افرادی که بیرق این جریان را برداشتند آدمهای پاکدستی بودند. آنهایی که قافلهسالار این جریان بودند به منافع مادی فکر نمیکردند و رسانهگردانی را برای سرمایهداری نمیخواستند.
امروز خیلی نشریات برای نیمتای پایین منتشر میشوند و نه نیمتای بالایی. فقط به آگهیهای بازرگانی فکر میکنند و زمانی که نیمتای پایین پر شود روزنامه منتشر میکنند. در «توس» این طور نبود؛ چون کسی که آن را چاپ میکرد به این چیزها فکر نمیکرد. ما میدانستیم که کار فرهنگی سود ندارد اما آن کار را با عشق و علاقه انجام میدادیم.
• با وجود همه مشکلاتی که ایجاد شد و به توقف این روزنامه انجامید اگر یک بار دیگر به آن دوره برگردید باز هم با روزنامه «توس» همکاری میکنید؟
در مورد خودم باید بگویم که قطعا دوباره همین مسیر را طی میکنم و حتی وقتِ بیشتری برای آن میگذارم. من وقتی وارد روزنامه «توس» شدم شانزده سالم بود و جدول طراحی میکردم و زیر جدولهایم مینوشتند: «امیرشهلا شانزده ساله از مشهد». معلمی در دبیرستان جباریان داشتم که پیش آقای جوادی حصار آمد و گفت که این دانشآموز خیلی جوان است و ما میخواهیم از او تقدیر کنیم. آن موقع آقای جوادی من را نمیشناخت و فقط جدولهایم برای روزنامه پست میشد. معلم ما از آقای جوادی خواسته بود که برای تقدیر از من عکسی در صفحه اول روزنامه چاپ شود. یک روز وقتی روزنامه را خریدم تصویر خودم را روی صفحه اول دیدم که از من تقدیر شده بود. همین باعث شد که یک روز آقای جوادی حصار به دفتر روزنامه دعوتم کند. خودش همیشه تعریف میکند که «یک دانشآموز مؤدب آمد و جلوی من ایستاد و فکر کرد که اینجا هم مدرسه است». من یادم هست آقای جوادی به من گفت «جدولهایت سخت است و چطور آنها را طراحی میکنی». آنجا به من گفت: «چرا نمینویسی؟» و من با خودم گفتم که باید بنویسم. این جرقه به جایی رسید که من هر هفته دو صفحه در روزنامه «توس» مطلب مینوشتم. دو صفحهای که از خواندنیترین صفحات روزنامه شد. نثر من، نثری روایی و شبیه به سبک مسعود بهنود بود که در «پیام امروز» چاپ و منتشر میشد. نثری که وقایع را با قلمی داستانگونه بیان میکرد. سبک بهنود طوری بود که وقتی شروع به خواندن میکردی تا تمام نمیشد آن را زمین نمیگذشتی. ضمن اینکه کمک میکرد آن کسی که در طول یک ماه اخبار را پیگیری نکرده با خواندن همان دو صفحه مطلبِ درکی از اوضاع به دست میآورد. نثر من هم چنین سبکی داشت و مطالبم به پرخوانندهترین صفحات روزنامه تبدیل شده بود. روزنامه «توس» و تریبونی که در اختیارم قرار داد بیشک در بِرند شدن نام «امیرشهلا» اثری تعیینکننده داشت. شاید اگر «توس» نبود من صاحب قلم نمیشدم. با این تفاسیر، اگر دوباره به آن دوره برگردم حتی جدیتر فعالیت خواهم کرد. فکر میکنم جوادی حصار هم همین راه را انتخاب خواهد کرد.
• در صورتی که دوباره به آن روزها برگردید چه توصیههایی به آقای جوادی حصار خواهید کرد؟
من یک نقد از منظر یک رسانهای مشهدی و خراسانی به برشی از عملکرد جوادی حصار دارم و آن مربوط به زمانی است که او پذیرفت فرزند خلف خود را از مشهد به تهران منتقل کند. البته نگاه او این بود که اجازه ندهد چراغی در تهران خاموش شود. همان طور که میدانید نخستین روزنامه جامعه مدنی کشور بعد از دوم خرداد روزنامه «جامعه» بود. این روزنامه تنها سه ماه منتشر شد و صد و چهل شماره از آن بیرون آمد که آن را توقیف کردند. جوادی حصار پذیرفت که امتیاز روزنامهاش را در اختیار روزنامه «جامعه» قرار دهد و «توس» را به تهران منتقل کند تا آن چراغ امیدی که با انتشار روزنامه «جامعه» در دل مردم روشن شده بود، خاموش نشود و «جامعه» بتواند به کار خودش ادامه دهد. آن زمان شبکههای مجازی و کانال تلگرامی و مجاری ارسال اطلاعات این چنین نبود و مردم برای خرید روزنامهها صف میبستند. در این فضا جوادی حصار برای یک نفع بزرگتر فرزندی که خودش به دنیا آورده بود و بزرگش کرده بود را به خدمت «جامعه» در آورد. اتفاقا تیتری هم با همین نام در «توس» چاپ شد: «توس در خدمت جامعه». اگر اشتباه نکنم «توس» در تهران کمتر از یک ماه منتشر شد که جلوی آن را گرفتند. در صورتی که اگر آقای جوادی حصار «توس» را در مشهد چاپ و حفظ میکرد الان یک تریبون بیست و پنج ساله با دوام در مشهد داشتیم که بیشک یک قطب در حوزه نویسندگی و مطبوعاتی در شرق کشور به حساب میآمد. متأسفانه توس توقیف شد، جوادیحصار به زندان اوین رفت و آن پاتوقی که محل گعده ما بود به خاطره تبدیل شد.
• فکر میکنید چه اهمیتی دارد که امروز در شرایط فعلی روزنامه مستقل داشته باشیم؟
من فقط به این شعر خیلی اعتقاد دارم که میگوید: «مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد». به نظرم رسانه مستقل و تلاش و پیگیری کلید خیلی از موفقیتها است.
• این موفقیت چطور به دست میآید؟
یکی از دلایل عدم موفقیت نسل بعد از خودمان را در این میدانم که آنچه را خواسته سریع در اختیارش گذاشتهاند. آن نسلی موفق بود که برای به دست آوردن خواستههایش زحمت کشید، دود چراغ خورد، تهدید شد، بارها نوشت و آورد و روی آن خط کشیدند و باز تلاش کرد. الان اگر مطالب یک خبرنگار را در جایی دو بار چاپ نکند دفعه بعد آن را جای دیگری میبرد. آن موقع جای دیگری نبود. اگر شش بار مطلب شما خط میخورد باید دوباره مینوشتید و در این رفت و آمدها چیزی یاد میگرفتید. الان یک مطلب را در خانه مینویسید و برای ده جا میفرستید و بالاخره یک جا چاپ میشود. پس خبرنگار چیزی یاد نمیگیرد. در این وضع کسی دنبال مغنیگری و حفاری نیست که برود چاه وجود خود را حفر کند چون زود به آنچه که میخواهد دست مییابد. درست است که امروز خیلی چیزها به سادگی در اختیار قرار گرفته اما در همین زمان سعی کنید به خودتان سختی بدهید. به جایی که هستید اکتفا نکنید. اگر در دامنه کوه هستید به فکر قله باشید. من فکر میکنم راه، راه درستی است و باید در آن ماند. هر چند که چیزی جز دردسر ندارد اما آن کاری که رسانه میکند توزیع اکسیر آگاهی و دانایی است و محصول آن در نهایت رضایتبخش است.
نسلی که از «توس» بیرون آمد امروز در هر حوزه صاحب سبک است. اکنون نیما حسنینسب به عنوان یکی از نامآشناترین منتقدان سینمایی در تهران قلم میزند. رضا خجسته رحیمی سردبیر یکی از اندیشهدارترین نشریات کشور است. فرهاد جعفری امروز زبردست و صاحبنام است. ناصرعاملی، بهروز بهادری، جمال صنعتنگار، فرید جواهرزاده و هر کدام از این افراد را که میبینید امروز صاحب سبک هستند و این به خاطر سختیهایی است که این نسل متحمل شده است.
زمانی برای من جزو آمال دست نیافتنی بود که اسم من در روزنامه «توس» درج شود. آنقدر نوشتم و آوردم و ایراد گرفتند و وآنقدر پاره شد تا در نهایت یکی از آنها چاپ شد. اگر آن مطالب چاپ نمیشد امروز امیر شهلا هم امیر شهلا نبود.