محمدصادق جوادی حصار یکی از چهرههای شناخته شده مطبوعاتی کشور است. او که سابقه چند دهه روزنامهنگاری و کار مطبوعاتی را در کارنامهاش دارد، از پیچ و خم و فراز و نشیبهای فراوانی گذشته که این قسمت ازگفتههایش درسهایی است برای روزنامهنگاران در دوره و زمانهای که داشتن یک «رسانه مستقل»دشوارتر از همیشه شده است. در ادامه گفتوگویی که با او درباره روزنامه «توس» در اعتماد خراسان رضوی منتشر کردیم به زوایای بیشتری پرداختیم. روزنامهای که جریانی در فضای رسانهای کشور ایجاد کرد و خود در جریانی بود که میخواست فضای جامعه مدنی را گستردهتر کند تا همه بتوانند در چهارچوبی قانونی از حق و حقوق خود بگویند و طرحهایی برای توسعه سیاسی و اقتصادی و فرهنگی کشور ارائه دهند. فضایی که در آن تکصدایی حاکم نباشد و اندیشههای نو مجالی برای ظهور و بروز داشته باشند.
جوادی حصار برای ما از خاطرات تلخ و شیرینش گفت، از سختیهای مسیر و موانعی که سر راهش قرار دادند.
جریان دادگاههایی که هر بار او را پای میز محاکمه کشاند و هر بار به برائتش ختم شد. او که این روزها همچنان فعالیت رسانهایاش را متوقف نکرده معتقد است لذتهای «رسانه مستقل» داشتن به سختیهایش میارزد. آنچه میخوانید قسمت سوم این گفتوگو است که در آن جزئیات دادگاهها، شکایات، توقیف روزنامهتوس و به زندان افتادن مدیرمسئول آن با ذکر جزئیات درج شده است.
- بگذارید با یک خاطره شیرین از روزنامه «توس» شروع کنیم. بهترین خاطره شما از این روزنامه مربوط به چه زمانی است؟
شیرینترین خاطرهای که از توس دارم به صبح انتشار نخستین شماره بر میگردد. آن لحظه جلوی در چاپخانه در بلوار عدل خمینی ایستاده بودم. زیباترین لحظه، لحظهای بود که من میدیدم «توس» متولد میشود. حس من در آن دقیقهها حس پدری بود که پشت در اتاق عمل ایستاده تا فرزندش را برای اولین بار ببیند. خیلی خوشحال بودم و آن جا اشک شوق میریختم. در یک کلام فوقالعاده بود. خاطرم هست همان روزآقای موسویان داشت به قم میرفت؛ همان کسی که با هم از خراسان بیرون آمده بودیم و ایشان به قم تبعید شده بود. همان جا یک دسته روزنامه به او دادم و گفتم با خودت ببر.
- چه سنگاندازیهایی در مسیر چاپ روزنامه وجود داشت؟ دلیل آنها چه بود؟
به طور کلی از طرف جریانهای منتقد، «توس» یک محتوای تقابلی داشت. آنها احساس میکردند این روزنامه دارد در مقابله با آنها شکل میگیرد. چون آنها ما را از خراسان کوچانده بودند، فکر میکردند ادامه همان مسیر را میخواهیم در «توس» برویم و سعی میکردند مانعتراشی کنند. وقتی ما مجوز را گرفتیم برای آنها خیلی سنگین بود. از جمله اولین این موانع، که اولین شکایت جدی از روزنامه را هم رقم زد، گزارشی توسط افراد ناشناس با عنوان «توس از ابتدا تا اکنون» که تهیه شده بود تا علیه ما فضاسازی کنند. محتوای آن گزارش به من و چگونگی شکلگیری این روزنامه میپرداخت. برای مثال در آن گزارش گفته شده بود که روزنامه «توس» برخلاف روند متعارف خیلی سریع مجوز گرفته است. در حالیکه ما در6 ماه مجوز گرفتیم. برداشت آنها شاید این بود که باید منتظر میماندیم و مجوز نباید به این سرعت اعطا میشده است. در حالیکه قانون میگوید وقتی شما درخواست دادید و استعلامهای لازم پاسخ داده نشد اداره مورد نظر، یعنی وزارت ارشاد، میتواند به مسئولیت خودش گواهینامه صادر کند. آن زمان یک روش دیگر هم بود که اگر نهادهای ذیربط پاسخ نمیدادند میتوانستید از نهادهای موازی استعلام بگیرید. من آن زمان از جهاددانشگاهی و انجمن اسلامی معلمان و دانشجویان تقاضای استعلام کردم و آنها هم تأییدات را به وزارت ارشاد فرستاده بودند و آنها متوجه شده بودند که من مشکلی ندارم. زمان وزارت آقای خاتمی بود و آقای امینزاده معاون مطبوعاتی ایشان بود. خاطرم هست آقای سحرخیز هم مسئولیت مطبوعات داخلی را به عهده داشت.
خلاصه ما مجوز گرفتیم و این برای یک عده سخت تمام شده بود. مورد دیگر اینکه بر علیه من گزارش دادند و گفتند در مدت خدمتم در تربتجام با نیروهای حزباللهی درگیر بودم. حالا آیا این جرم است؟ وقتی سئوال میکردم میگفتند که صرفا گزارش شده است. مورد سومی که خاطرم هست دیگر اینکه مخالفان «توس» میگفتند که در این روزنامه از هنرپیشههای قبل از انقلاب هم نام برده میشود و در یک گزارش اسمی از خواننده قبل از انقلاب «گوگوش» هم آمده است.
اینها جمعآوری شده وگزارش مفصلی به دست اداره ارشاد رسیده بود و ارشاد هم آن را به استانداری داده بود تا استانداری هم یک چیزی بگذارد روی آن و بفرستد به دادگستری. دادگستری هم به یکی از شعب داده بود تا به آن رسیدگی شود و بعد جلسات متعددی در دادگاه تشکیل شد که در نهایت به تبرئه من منجرشد.
- معلوم نشد که چه کسی این گزارش را نوشته است؟
هرگز متوجه نشدیم چه کسی گزارش را نوشته اما مشخص بود که از اداره ارشاد به استانداری فرستاده شده بود.
- یعنی ارشاد یا استانداری به عنوان شاکی پرونده بود؟
نه، اتفاقا چند جلسه که من به دادگاه رفتم گفتم که این پرونده باید شاکی خصوصی داشته باشد. هر کس هست آن را به من معرفی کنید. در آن پرونده چون آقای محسنی، معاون سیاسی، پرونده را به دادگستری ارجاع داده آنها میگفتند آقای محسنی (معاون سیاسی استانداری وقت) شاکی است. من از ایشان خواستم که در جلسه حاضر شود و ایشان گفت که شاکی خصوصی من نیستم و فقط پروندهای را گرفتهام و به دادگستری فرستادهام. وقتی این اتفاق افتاد من به قاضی گفتم وقتی شاکی خصوصی نداریم این پرونده مختومه است. آنجا رئیس هیأت منصفه، آقای علی عسکری، که دبیر شورای نگهبان و دبیر سیاسی دفتر آقای طبسی هم بود و دوران شلتاق سیاسی ایشان در استان بود، در یک جلسه گفت «ما به نیابت از مدعیالعموم میتوانیم از تو شکایت کنیم». من گفتم اشکال ندارد شما میتوانید از من شکایت کنید اما خودتان نمیتوانید، در هیئت منصفه این از نظر حقوقی صحیح نیست. ایشان گفت که ما میتوانیم و کار به مشاجره کشید. من از دادگاه بیرون آمدم و گزارش پرونده در حال جریان را در روزنامه چاپ کردم. بعد قاضی جلایر به استناد چاپ همین گزارش دستور به توقیف روزنامه و حبس من داد. از طرف دیگر هم یک آقایی از اعضای هیأت منصفه را مأمور کردند که از من شکایت کند. گفتند شما به ما بهتان زدهای که گفتهای «هیأت منصفه، شاکی شده است.» من گفتم که این را آقای علی عسکری گفته و اگر شکایتی نکردهاید که دیگر حرفی نمیماند. ولی آنها شکایت کرده بودند و آن پرونده سر و صدای زیادی کرد و منجر به توقیف شش ماهه روزنامه «توس» شد.
- روزنامه قبل از انتخابات مجلس تعطیل شد؟
بله، «توس» تا انتخابات مجلس پنجم تعطیل بود و من هم چهار شب و سه روز به زندان وکیل آباد رفتم. به عنوان بازداشت موقت من را بردند زندان. پرونده درست کردند و همه پروندهها سیاسی بود. میخواستند کاری کنند که نتوانم در انتخابات شرکت کنم. بعد از آن من اعتراض و پیگیری کردم، بیرون آمدم، حکم را شکستم و برائت گرفتم. حتی از قاضی شکایت کردم و او هم برکنار شد. بعدها همان قاضی به محضر آمد و در مورد همان پرونده نوشت که برخلاف میل باطنیاش این کار را انجام داده و تحت فشار مقامات سیاسی و قضایی استان بوده است. ایشان در محضر اسم برده است حتی نوشته آقای یساقی معاون دادستان این کار را کرده است مستندات آنهم موجود است. اینها واقعا در یک سیستم قضایی خوب نیست و اگر بررسی شود خواهید دید که چقدر عجیب است.
آن پرونده اولین پرونده جنجالی «توس» بود که سه سال طول کشید.پرونده دومی که «توس» داشت و سر و صدا کرد و جار و جنجال راه انداخت این بود که بعد از سخنرانی رهبری در باره تهاجم فرهنگی و شبیخون فرهنگی یک مصاحبه کرده بودیم و در آن مصاحبه علی تاجرنیا، که بعدا نماینده مردم مشهد در مجلس ششم شد، در آن میزگرد اعلام کرده بود که «عدهای میگویند دانشگاه اسلامی نیست! ما میگوییم دانشگاه از حوزه اسلامیتر است». این را که چاپ کردیم منشاء یک غوغای جدید شد و باز هر روز انصار حزبالله و حمید استاد و دوستانش جلوی دفتر روزنامه جمع میشدند و شعارمیدادند و تظاهرات راه میانداختند. یک روز که جمعیت زیادی آمده بودند من به آن افسران پلیس گفتم این چه رسمی است. اگر روزنامه مشکلی دارد بروند شکایت کنند تا من بیایم پاسخ بدهم. اتفاقا پلیس هم تأیید کرد. من گفتم حاضرم خودم با آنها به دادگاه بیایم. بعد من با انصار حزبالله صحبت کردم و گفتم که حاضرم در دادگاه پاسخ دهم. آنها از من تحت عنوان تشویش اذهان عمومی در تقابل میان حوزه و دانشگاه شکایت کردند. این دادگاه هم خیلی طولانی شد و یک سال طول کشید.
- این بار شاکی مشخص بود؟
بله، این دفعه آقای فرجامی به نیابت از حوزه علمیه از من شکایت کرده بود. البته عدهای از خانواده شهدا هم در فهرست شاکیان بودند اما چون کسی از آنها به دادگاه نمیآمد اثری نداشت. من در شعبه یازده به جلسات رفتم. آقای شمس گیلانی آن زمان رئیس شعبه بود. دو جلسه در دادگاه و در سالن اجتماعات برگزار کردیم. من در جلسه رسمی اعلام کردم متأسفانه به دلیل فضای امنیتی که در شهر ایجاد شده هیچ وکیلی حاضر نشده است وکالت من را قبول کند. آنجا در جلسه دادگاه خودم از خودم دفاع کردم و به خاطر دارم در حضور پنج نفر از اعضای هیأت منصفه به قاضی (آقای گیلانی) گفتم: اولا دادگاه تشریفاتِ لازم را ندارد و رسمی نیست. اگر شما اصرار به ادامه دادرسی دارید من پاسخ میدهم اما این را در صدر دفاعیاتم مینویسم که این دادگاه به نظر من رسمی نیست. هیأت منصفه شروع به بحث کردند و من تذکر دادم که هیأت منصفه حق ندارد حرفی بزند. اگر حرفی بزنند تشریفات قانونی رعایت نشده و من معترضم و دادگاه را اعاده میکنم. آقای عسکری گفت «دادگاه رسمی است و ما هم میتونیم حرف بزنیم.» من گفتم هر کاری دوست دارید بکنید اما بنا به قانون حقی ندارید. جمعیت زیادی هم بودند و دادگاه عمومی بود. در حضور جمع به آقای شمس گفتم ضمن احترام به شما و دادگاه دو تذکر آییننامهای میدهم. اول اینکه هیأت منصفه از ابتدا تا انتها نباید حرفی بزند و شما باید کیفرخواست را بخوانید و دفاعیات من را بشنوید و بعد در پایان از هیأت منصفه سئوال کنید که آیا متهم را مجرم میدانید یا نه و اگر گفتند بله باید بگویید که چه میزان مجازات را جایز میدانند. این کار هیأت منصفه است و بیشتر از این نباید نقشی داشته باشد.
- قاضی در جواب شما چه گفت؟
قاضی به من گفت «نمیخواهد شما به من چیزی یاد بدهید، خیلی دارید حرف میزنید». آنجا به او گفتم پیامبر اسلام درباره جایی که شما نشستید گفته است که دو گروه آنجا مینشینند: یا امام عادل یا فاسق جائر. شما یا باید عادل باشید و یا غیر از آن و شق سومی ندارد. من از خودم دفاع کردم و گفتم که اتهامات را قبول ندارم. در دفاع گفتم که روز بعد در سرمقاله هم اشاره کردیم که اگر گفته شده دانشگاه اسلامیتر است به معنای غیر اسلامی بودن حوزه نیست.
- نتیجه دادگاه چه شد؟
آقای شمس گیلانی دفاعیات را شنید و حکم شدیدی هم داد. حکمم 30 ضربه شلاق، 200 هزارتومان جریمه نقدی و یازده سال محرومیت از کلیه مشاغل مطبوعاتی بود. خیلی جنجال شد اما من محکم از نظریاتمان دفاع کردم و اتفاقا پرونده به دادگاه تجدیدنظر رفت و در دادگاه بدوی، آقای شمس گیلانی به حکم استناد کرده بود که من محکومیت قبلی دارم! من گفتم که ندارم و ملزم کردم که اگر محکومیت دارم به من ابلاغ کنند. ایشان پرونده شعبه 40 که من در آن برائت گرفتم را خواست و بعد از کلی وقت اعلام کردند که من برائت گرفتم. من آن برائت را گرفتم، روی پرونده گذاشتم و در جلسه تجدید نظر دادگاه حاضر شدم. جلسه با جمعیت زیادی در همین دادگستری مشهد تشکیل شد. قاضی دادگاه شعبه یک از فضای حوزه مشهد بود. ایشان و آقای خانی و یک نفر دیگر که دو مستشار بودند هم حضور داشتند.
من گفتم که باید دادگاه را بدواً تشکیل بدهید. ایشان گفت که نه همان را ادامه میدهند اما همه پرونده را از صفر شروع میکنند. آدم خوشمشربی بود و با این که حدود دویست نفر حاضر بودند، در جلسه خطاب به من گفت: آقای جوادی ایراد شما وارد است و من جز استماع دفاعیات داوری نمیکنم. دادگاه شروع شد و من دفاعیاتم را خواندم. یک خط از خودم حرف نمیزدم و هر چه از اسلامیتر بودن دانشگاه نسبت به حوزه میگفتم از نقلقولهای امام و رهبری بود. کار به جایی رسید که آقای فرجامی گفت این حرفهایی که میزنی حرفهای امام و رهبری است؟ من گفتم بروید خودتان بخوانید. من تمام آن جملات را از ستون فرمایشات رهبری و امام از روزنامه قدس انتخاب و ضمیمه پرونده کرده بودم. آنها نشسته بودند و گوش میدادند. چنین اتفاقی در جمهوری اسلامی نادر و عجیب بود که ما توانسته بودیم با حرفهای امام و رهبری در دادگاه ثابت کنیم که دانشگاه از حوزه اسلامیتر است. بعد من تبرئه شدم و برائت گرفتم و به لطف آن شکایت در دادگاه اثبات شد که« دانشگاه از حوزه اسلامیتر است.»
دادگاههای دیگر لابهلای اینها زیاد بود. مثلا یک گزارش تهیه کرده بودیم که از خودمان هم نبود. از مجله «ایران فردا» اقتباس کرده بودیم که دادگاه مشهد به اتهام تشویش اذهان عمومی و ترویج اندیشههای دلسردکننده ما را خواستند. من گفتم اینها حرفهای مردم است و تازه در روزنامههای دیگر هم چاپ شده و به ما گفتند «آنها بگویند شما نباید بگویید».
- باز هم پروندههایی داشتید؟
بله، تا دلتان بخواهد. پروندههایی سر جوک و طنز هم داشتیم. یک شعر طنز چاپ کردیم درباره خبر پلیسی که در مزرعه نمونه آستان قدس گرگی را کشته بود. بعد شعر طنزی منتشر کردیم که نیروی انتظامی از آن شکایت کرد. گفتند به ما اهانت شده است. در آن شعر گرگ به پلیس میگفت که از من بگذر کار من گرگ بودن است بیا چیزی بگیر و برو اما پلیس او را میکشد. آنها سر این طنز از ما شکایت کردند.
یک دادگاه دیگر که خیلی سر و صدا کرد مربوط به زمانی بود که «توس» در تهران منتشر میشد. بعد از چند شماره آقای قاضی مرتضوی «توس» را توقیف کرد و اتهامش هم این بود که ما «توس» را شبیه روزنامه «جامعه» در آوردیم و این ممنوع است. من گفتم ممکن است جرم باشد و این متضمن شاکی خصوصی است اما هرگز ممنوع نیست. یعنی آقای جلائیپور باید از ما شکایت کند که ما شبیه به روزنامه او شدهایم. آن زمان روزنامه «جامعه» را هم تعطیل کرده بودند. به من گفتند شما نقض حکم کردی و اعتبار حکم قضایی را از بین بردهای. گفتند شما «توس» را به جای «جامعه» چاپ میکنید و درست نیست. من گفتم ما «توس» را به جای «جامعه» چاپ نکردیم و فقط آن را در غیاب «جامعه» چاپ کردیم اما قبول نکردند. قاضی به من گفت که جریمهای مینویسد و جریان را تمام میکند و ما به توافق رسیدیم و ایشان 200 هزار تومان جریمه نوشت و بعد از آن هم «توس» را به همان شکل چاپ کردیم. همان روزدر تاکسی شنیدم رادیو میگفت که جوادی حصار ضمن ابراز ندامت و پشیمانی متعهد شده است که بر اساس قانون مطبوعات کار کند. من فردا صبح در روزنامه مصاحبهای کردم که «اگر تعهدی به این شکل دادهام یا تلویزیون اجازه بدهد من توضیح بدهم یا آن تعهد را منتشر کند. من تعهدی ندادم و اتفاقا شاکی هستم». این اتفاق از آنجا کلید خورد و وقتی دیدند «توس» ادامه پیدا کرد اول حکم توقیف آن را دادند و بعد هم بازداشت شدیم. من، جلائیپور، شمسالواعظین، ابراهیم نبوی و محسن سازگارا را به دادگاه فرستادند. در دادگاه نگفتند جرم ما چیست و فقط گفتند که اقدام علیه امنیت ملی است. من گفتم اقدام علیه امنیت با چه چیزی؟ گفتند با روزنامه. من گفتم اگر اینطور است باید در دادگاه مطبوعات به آن رسیدگی شود نه دادگاه انقلاب. بازپرس به من گفت بعدا متوجه میشوی. من را فرستادند اوین و سی و چهار روز اوین بودم و بعد آنجا به ما گفتند که شما به امام اهانت کردید.
- چطور کار به اینجا کشید؟
جریان از این قرار بود که در مصاحبهای با ژیسکاردستن (ریس جمهور وقت فرانسه) در توس درج شده بود که وقتی امام وارد پاریس شدند تقاضای پناهندگی کردهاند و این اهانت به امام است. ما گفتیم این توهین نیست چون در عرف بینالملل چنین چیزی مرسوم و این طبیعی است. بعد هم تازه آن آقا این مطلب را گفته است و اگر خلاف واقع گفته به ما مربوط نیست. بلافاصله دفتر نشر آثار و اندیشههای امام بیانیه داد که این مطلب توهین نبوده است و صرفا خلاف واقع بوده است و ما قبول نداریم که این مسئله بخواهد به نام امام تمام شود. اما روزنامه «توس» به استناد همین گفتوگو لغو پروانه شد. بعد هم که فرستادند دادگاه، سیزده سال طول کشید تا جواب پرونده من را بدهند. از سال 78 پرونده به دادگاه رفت و سال 91 به من جواب دادند. آن زمان هم من باز برائت گرفتم. و با پرداخت جریمه نقدی کار تمام شد. اما من به دیوان عدالت اداری شکایت کردم و این دیوان هنوز پاسخی به من نداده است. نه یک کلمه گفتند تو حق داشتی و نه گفتند تو حق نداشتی. پرونده بایکوت شد و تا امروز بایکوت باقی مانده است.
- چرا با «توس» این برخوردها را کردند؟
به نظر من در فضای ایران روزنامهها نقش مهمی دارند. «توس» هم نقش تعیینکننده و مهمی داشت و هم نقشی متفاوت. مخالفانِ ما به روزنامههای سبک ما میگفتند «سلسله روزنامههای زنجیرهای» در واقع مشی و مرامی در روزنامهنگاری از سالهای 76 به بعد رونق گرفت که به ایجاد یک سلسله جبال از روزنامهنگاری انجامید. این جریان جدید فقط یک قله هم نداشت و قلههای فراوان آن سد مرتفعی در برابر شیوههای دیگر روزنامهنگاری ایجاد میکرد. مخالفان این جریان جدید در مواجهه با این سبک، تنها راهی که انتخاب کردند حذف بود. آنها به این نتیجه رسیده بودند و حذف کردند.
- برخورد با شما و روزنامه قطعا سنگین بوده است. چه چیزی باعث میشد که دوباره شروع کنید؟
خیلی عاشق این کار بودم و خیلی انگیزه داشتم. علاوه بر اشتیاقم، اشتیاق جامعه بیشتر به من کمک میکرد. مردم خیلی استقبال میکردند و توس به پناهگاه قشر روشنگر و منتقد شرق کشور تبدیل شده بود. من برای خودم نوعی رسالت قائل بودم و فکر نمیکردم که رها کردن این حرفه به نفعم باشد. به همین دلیل هر دفعه بعد از توقیف دوباره شروع میکردم. واقعا سخت هم بود چون روزنامهنگاری مستقل کار سادهای نیست. شاید بهتر است برای بقیه روزنامهنگاران همکارم بگویم که بعد از تعطیلی اولیه که در سال 75 اتفاق افتاد از آموزش و پرورش مرخصی بدون حقوق گرفتم. روزنامه هم که تعطیل شده بود و بعضی از کارکنان توس هم تحت فشارهای بیرونی از من شکایت کرده بودند و من هیچ سرمایه و پسانداز آنچنانی نداشتم. اجاره دفتر هم بود و باید پرداخت میشد. شش ماهِ بسیار سخت را سپری کردم.
- با وجود همه این بدهیها و موانع چطور ادامه دادید؟
این خاطره خوب است بگویم. من مجبورم شدم با ماشینم مسافرکشی کنم. آن زمان یک فیات داشتم که با آن کار کردن را شروع کردم. حین کار، گاهی افراد آشنا سر راهم سبز میشدند. از همکاران مطبوعاتی و کسانی که من را میشناختند تا مردمی که توس را میخواندند. وقتی سوار میشدند من میماندم چه بگویم. مسیر را میرفتم و آنها پیاده میشدند. آن روزها از صبح تا شب میدیدم که چند صد تومان پول جمع شده است. رسم بود بعضیها به جای پول، بلیت اتوبوس میدادند و شب که به خانه میآمدم میدیدم که تعدادی بلیت اتوبوس نصیبم شده. احساس کردم این کار به دردم نمیخورد. دنبال کار بودم و بلاتکلیف و روزگار سختی میگذراندم. روزهای سختی بود و جالب است بدانید در آن شش ماه -خدا شاهد است- یک نفر از این حضرات مدعی اصلاحطلبی و جریانهای سیاسی از من نپرسید که تو زندگیات را چگونه میگذرانی. از طرف دیگر به بانک صادرات بدهی داشتم و بانک به من فشار میآورد. سخت بود و گذراندم. یک زمین ارثی داشتم که آن را فروختم و به هر مشقتی بود آن سالها را سپری کردم.
این روزهای سخت هم گذشت تا رسیدیم به انتخابات مجلس پنجم و دو نفر از مشهد به مرحله دوم رفتند. یکی غلامرضا انصاری و دیگری هم آقای رنجبر از بچههای دانشگاه تهران بود. آنها به من گفتند که بیا روزنامه را راه بینداز. کار با ویژه نامه شروع شد و از آن به بعد تا دوم خرداد سال 76 هفتگی منتشر کردیم.
آیا اینها مشقتهای روزنامهنگاری مستقل است؟ با این وجود فکر میکنید روزنامهنگاری مستقل چه معنایی میتواند داشته باشد؟
در روزنامهنگاری مستقل همین که بخواهی خودت باشی، همین که بخواهی تریبون کسی نباشی سخت است. روزنامهنگاری مستقل به معنای جنگ و دعوا نیست. خیلی ساده همین است که خودت تصمیم بگیری.
یک روز در صفحه یک «توس» من دو تیتر زده بودم. سمت راست تیتر زدیم که وزیر نیرو گفته «ما به آذربایجان برق صادر میکنیم» و آن طرف زده بودیم که امامجمعه آبادان میگوید «ما برق نداریم!». یک نفر همان روز از نهادی به من زنگ زد که چرا شما این طور میکنید؟ گفتم من روزنامهنگارم و باید اینها را بنویسم تا مردم بدانند کدام درست است. گفتند شما دارید سیاهنمایی میکنید، تناقض و تضاد در ذهن مردم ایجاد میکنید. من گفتم این طور نیست فقط برای خودم و جامعه سئوال درست میکنم. گفتم یا وزیر نیرو را مجاب کنید که اول به آبادان برق بفرستد و یا امام جمعه را توجیه کنید که چنین نگوید. اگر هیچ کدام به حرف شما گوش نمیدهند ما هم نباید به حرف شما گوش بدهیم. گفتم من کارمند شما نیستم که به فرمان شما باشم.
روزنامهنگاری آزاد یعنی این. حتی به شما میگویند چرا تیترها را کنار هم گذاشتهای. یک روز با مدیرکل دادگستری مشهد در دفتر ایشان بحث کردم. او گفت من تشخیص میدهم که شما باید این کار را انجام دهی. من از او پرسیدم: «شما به عنوان مدیرکل دادگستری چند حقوقدان حکمتان را امضا کردهاند؟». گفت: «رئیس کل دادگستری کشور امضا کرده است». گفتم: «ولی من برای اینکه مدیرمسئول یک روزنامه باشم چهار مرجع تصمیمگیری پای پروندهام را امضا کردهاند. بنابراین، من در حوزه مطبوعات« قاضی» هستم. به عنوان مدیر مسئول در مقام قضاوت مینشینم که کدام تیتر از نظر حقوقی مشکل نداشته باشد، با قانون اساسی و قانون عمومی مغایرت پیدا نکند، متضمن توهین نباشد، اسرار مملکت را افشا نکند و ترویج خشونت نباشد. من در این زمینه از شما خبرهترم و این خبرگی را باید چند کارشناس در این حوزه تشخیض بدهند. هیأت مرکزی رسیدگی به صدور پروانه شامل وزیر ارشاد، معاون وزیر و نماینده مطبوعات داخلی باید در این باره تصمیم بگیرند. شما باید متوجه این مسئله باشید. روزنامهنگاری مستقل در یک کلام باید از هزارتوی قوانین تودرتو و مزاحم عبور کند و در عین حال استقلال مالی هم داشته باشد و آن را حفظ کند اما در نهایت خیلی شیرین است اگر بتوانی آن را انجام بدهی.
- این گفتوگو را با بهترین خاطره شما ازروزنامه «توس» شروع کردیم. اگر ممکن است بگویید تلخترین خاطره شما در آن سالها چه بود؟
هر تولدی مرگی هم دارد. غمانگیزترین لحظهای که به یاد دارم آن زمانی است که به من گفتند پروانه «توس» باطل شده است و به من و دوستانم گفتند که باید به زندان اوین برویم. خیلی لحظه سختی بود و هرگز آن روزها را فراموش نخواهم کرد.