محمد خرقانی از قدیمیترین دبیران زبان انگلیسی مشهد و از فعالان حوزه سیاسی و اجتماعی این شهر است. او در سال 1311 در محله عباسقلیخان مشهد چشم به جهان گشود و دوران نوجوانی و جوانیاش را نیز در همینش شهر طی کرد. محمد خرقانی علاوه بر تحصیلات جدید در زبان انگلیسی و فرانسه، دارای تحصیالت حوزوی نیز هست. خرقانی در سال 1342 به استخدام اداره آموزش و پرورش خراسان درآمد و در طی سالهای پیش از انقلاب به فعالیتهای فرهنگی و سیاسی اشتغال داشت. او هماکنون در زادگاهش زندگی میکند و کماکان به فعالیتهای فرهنگی مشغول است. گفتوگویی که میخوانید در رابطه با حال و هوای مشهد در جریان اشغال ایران توسط متفیق در جریان جنگ جهانی دوم است و آنچه در آن دوران گذشته است.
• از شهریور 1320 به آن طرف و ماجرای حضور روسها در مشهد چه چیزی به خاطر دارید؟
از لحظه اشغال یعنی شهریور 1320 ما در روستایی بودیم به نام کدکن از توابع تربت حیدریه و علت بودنمان در روستا هم این بود که این روستا محل تولد مادرم هم بوده است. علایق مختلفی داشتیم که تابستانها را از گرمای مشهد به هوای متبوع روستا پناه میبردیم. شهریور را ما در کدکن بودیم و بعد از این که ایران اشغال شد پدرم برای اینکه وضعیت مشهد را درهم و برهم میدید بهتر این دید که ما را در کدکن بگذارد و به دنبال ما نیاید و خودش در مشهد باقی بماند. بنابراین ما سه یا چهار سال در کدکن ماندیم تا وقتی که یک سال به رفتن روسها مانده بود. ما روسها را در کدکن میدیدیم که به دنبال خرید سیبزمینی بودند. روسها به سیبزمینی خیلی علاقهمند بودند از نظر خوراکی شاید مثلا مصارف دیگری هم داشتند و برای خرید سیبزمینی میآمدند به کدکن و فاصله ماشینشان تا محل بازار کدکن را میگفتند: مونده، یعنی میانه. روسها میآمدند آنجا از چند نفر تجار منطقه سیب زمینی میخریدند و یک جا دپو میکردند. آنها با وسایلی که داشتند از قبیل کیسه و وسایلی از این قبیل میآمدند و سیبزمینیها را داخل کیسه میکردند و به افراد میدادند که اینها را از همین مرکز ده به حاشیه ده که ماشینهایشان آنجا به انتظار ایستاده بود منتقل کنند.
ما میشنیدیم که برخورد خوبی دارند. هم از نظر پرداخت پول و هم از نظر برخورد به اصطلاح اخلاقی با افراد. هرگز زور و بد و بیراه نمیگفتند و کسی را مجبور به انجام کاری نمیکردند. سیبزمینی را منتقل میکردند به بیرون ده و ماشینهای باری شان را میآوردند به مشهد و از مشهد به هر کجا که میخواستند میبردند.
بعد از این به مشهد آمدیم و خانهای اجاره کردیم در آخر بازارچه سراب. هنوز روسها در مشهد بودند ولی من شخصا به یاد ندارم که در خیابان یا در غیرخیابان به زنی یا مردی تعرض کرده باشند. هم از نظر اخاذی یا از نظرهای دیگر. آنچه من یادم میآید وقتی آتش بس اعلام شد تمام سربازهای روسی که در مشهد یا هر کجا قرار داشتند یک راهپیمایی به راه انداختند و در خیابانهای مشهد با بوق و شادی و سر و صدا حرکت کردند و به اصطلاح آتش بس و متارکه جنگ را جشن گرفتند و شادی کردند و به مردم فهماندند که دیگر جنگ بزرگ تمام شده است.
• بعد از اتمام جنگ روسها بلافاصله از ایران رفتند؟
من جسته و گریخته روسها را در مشهد میدیدم منتها نه به شکل نظاممند و حساب شده. ولی آخرین بخششان بعد از همان به اصطلاح قراردادی بود که متفقین امضا کردند بود. روسها ایران را ترک کردند و مشهد به دلیل هممرز بودن با روسیه در به اصطلاح محلی واقع بود که هم آمدنشان زودتر شد و هم رفتنشان.
• در دورانی که شما در کدکن و مشهد بودید، روسها حضور داشتند. دوران جنگ بود وضعیت ارزاق و مایحتاج عمومی به هم ریخته بود یا روند معمول داشت؟
روند معمول نداشت. مردم فوقالعاده در تنگنا بودند. البته ما در تنگنای زیادی نبودیم به دلیل اینکه نانمان را از همان روستا میآوردیم. نه به شکل نان، بلکه به شکل آرد. یک نانوایی را دیده بودیم که هفتهای دو بار یک مقدار آرد میدادیم و بعد هم نان میگرفتیم و استفاده میکردیم، ولی مردم شدیدا در صف نان و برای تهیه آن در مضیقه بودند. آن وقتها روشنایی خانهها از لامپا تامین میشد و لامپا از نفت تغذیه میکرد و لازم بود برای روشن کردن چراغهای فیتیلهای نفت تهیه کنیم. یک حاج حسنی بود اول بازارچه که عصرها نفت میآورد. صف آنجا معمول نبود. هرکس قدش بلندتر بود و زورش بیشتر، ظرف نفت را بالا میگرفت و ما بچهها که میرفتیم دنبال نفت مشکل داشتیم و گاه نفت را در بطریهای شیشهای یک لیتری میگرفتیم و میآوردیم که روشنایی خانه تامین شود. همین سالها بود که کم کم راه کربلا باز شد. یکی از آشناها رفته بود کربلا و برای ما یک چراغ خوراکپزی آورده بود. چراغ دو فیتیله آلولوار داشت که برای ما انگار یک موهبت الهی بود. آشپزخانهمان را از گوشه حیاط که یک محل تاریک و مرطوب و ناراحت کننده بود، آورده بودیم به طاقچه اتاق مسکونیمان و چراغ را گذاشته بودیم در طاقچه اتاق و نفتش میکردیم، روشن میکردیم و غذا درست میکردیم.
• خانهتان در مشهد به لحاظ ابعاد و شکل و شمایل به چه صورت بود؟
اولین خانهای که در مشهد اجاره کردیم به سه تومان در ماه بود که سه اتاق مسکونی داشت. یک اتاق بزرگ که فکر میکنم مثلا شش متر در چهار متر بود و یک پستو داشت که بین اتاقها بود و پنجرهای که به کوچه باز میشد و یک زیرزمینی و دو تا اتاق دیگر آن طرف خانه بود و از یک راه پله دیگر استفاده میکردند که دست راستش یک اتاق و دست چپ یک اتاق دیگر داشت. اتاق بزرگ و زیرزمین زیر آن را خودمان استفاده میکردیم و آن دو تا اتاق دیگر را چون پدرم روحانی بود، به دو تا آخوند جوانی که تازه ازدواج کرده بودند اجاره داده بودیم. یکی از آنها حاج علی اکبر دربندی و دیگر شیخ جبرائیل دربندی خراسانی نام داشتند. هر دوی اینها از شوروی فرار کرده بودند و آمده بودند مشهد و روحانی شده بودند و تظاهری به اینکه از روسیه آمده بودند نمیکردند و ابا داشتند که مردم بفهمند از اهالی قفقاز روسیه هستند.
ما سه سال در این خانه بودیم. سال اول سه تومان و سال دوم دوازده تومان و سال سوم سی و شش تومان گران شد. در سال چهارم ما در همان محل در کوچه باغ طاووس خانهای خریدیم با وسعت دویست متر به قیمت چهار هزار تومان. پس سه یا چهار ماه بنایی کردیم. بین بهمن و اسفند و فروردین و اردیبهشت سال1324. در اردیبهشت یا خرداد 24 اسباب کشی کردیم به همان خانه که گفتم.
• از شرایط مشهد بگویید. در دوران خروج روسها وضعیت مردم چگونه بود آیا خوشحال بودند؟
فوق العاده خوشحال بودند چون بالاخره روسها اجنبی بودند و مردم از آنها ترس داشتند. اضافه بر این وجود آنها مایه ناراحتی بود. مردم در مضیغه بودند هم از نظر خواروبار و هم از نظر رفت و آمد. در آن زمان رفت و آمد با درشکه صورت میگرفت و اگر در هر محلهای یک نفر ماشین داشت یا نداشت اسباب زحمت بود. ولی بالاخره مردم مشهد با مشقت زندگی میکردند و سطح زندگی بسیار پایین بود.ما وقتی بنایی میکردیم یادم است که کارگرهای بنا ظهر که میشد و اذان میگفتند، نماز میخواندند و میآمدند برای ناهار. ناهار آنها عمدتا نان و سیبزمینی و یک مقدار دراغ بود. دراغ هم دوغی است که داخل پوست بز میریزند. ناهارشان این بود و این نان را چنان با ولع میخوردند که امروز مردم شیشلیک را با این ولع نمیخوردند.
• به لحاظ بهداشت عمومی در اواخر دهه 20 بیماریهای مسری خیلی زیاد بوده است. این شرایط تا کی ادامه داشت؟
آب خوردن مردم از نهر و جوی خیابان بود. در مشهد این آب را در آب انبارهای بزرگ در اطراف آستانه و صحن کهنه و صحن نو و در محلات مختلف ذخیره میکردند. راه آبهایی را باز کرده بودند و میآمدند جلوی آب را میبستند و آب کاملا میآمد بالا. عمدتا این کارها را از نیمه شب به بعد میکردند یعنی از نیمه شب تا اذان صبح که آب تقریبا سالمتر و پاکیزه تر بود، آب انبارها را پر میکردند و یک روز هم اجازه نمیدادند مردم آب بردارند تا اگر چیزی دارد تهنشین کند. بعد از یک روز میرفتند آب برمی داشتند. شیر آب یک متر بالاتر از عمق آب انبار بود به این خاطر که ته نشینها و مواد اضافی به ظروف مردم منتقل نشود. بنابر این آب آشامیدنی از آب انبار بود و آب مصرفی از چاه. هر خانهای یک حلقه چاه داشت و مردم باز مشکل تطهیر آب را هم داشتند. چون آب قلیل بود و کوچکترین چیز نجس اگر به آب میخورد کل آن نجس میشد. بنابراین نمیگذاشتند کسی به این حوض دست بزند تا باران بیاید. گاهی اتفاق میافتاد که تابستان از باران خبری نمیشد. آن وقتها یک ظرف بزرگ در خانهها نگه میداشتند که به آن کره میگفتند. این ظرف را از چاه آب میکردند، منتها با مراعات همه احتیاطها، تا آبی که از چاه بالا میآید پاک باشد. پس به مقدار کر با حساب اینکه نجس نباشد، این آب را درون حوض تخلیه میکردند و آب حوض هم در اصطلاح کر یا پاک میشد.
• لولهکشی آب از چه زمانی شروع شد؟
لوله کشی در سال 36 انجام شد. مثلا ما لوله کشی کردیم ولی خوب خیلی از خانهها بودند که جلوتر لوله کشی کرده بودند و برق هم همان سالهای 34 یا 35 به خانه مشهدیها آمد. ولی خانههایی بودند که قبل از سال 30 یک شعله برق از کارخانه برق حضرتی گرفته بودند.
• در آن زمان کسانی بودند که در مقابل لوله کشی آب و برق واکنش نشان دهند و بگویند این شیطانی و نجس است؟
برای آب که من نشنیدم ولی از آنجایی که حمامها از زمان رضاشاه یعنی قبل از سال 1320، از حالت خزینهای به حالت دوشدار و نمرهدار در آمده بود، مقاومتهایی انجام میشد. در خود مشهد حمامی داشتیم به نام گرمابه حاج رستم. در کدکن هم همینطور. عمدتا حمامها پیش خزینه و یک خزینه بزرگ داشتند. در این خزینه بزرگ، آب زلال داغی داشت. پیش خزینه آب ملایمی داشت و در آن میرفتند بیشتر برای اینکه بدنشان آماده شود و به اصطلاح چرکها باز شود یا ور بیاید. بعد میآمدند در صحن حمام کیسه میکردند و برای آب کشی نهایی میرفتند به خزینه بالا. ولی خب خزینه جلو قطعا آلوده بود و به همین دلیل زخم سر و زخمهای دیگر فراوان یافت میشد: کچلی و تراخم و سالک.
حمام حاج رستم در خیابان طبرسی و داخل کوچههای آنجا بود. خصوصیتش این بود که (اتاقک) دوشهای آن یک حالت شبه انفرادی داشتند. این نمرهها گود بودند و به شخص اجازه میدادند که از آب دوش، محفظه این نمره را تا محل خروجی آب کند و توی آن بنشیند و خیس بخورد و غسل کند. جالب اینجاست که همین حمام یک مامور هم داشت که در اوایل کوچه کشیک میکشید و وقتی میدید ماموران شهربانی یا بلدیه دارند میآیند، خبر میداد. پس فورا آب را تخلیه میکردند و همان نمره، تبدیل میشد به یک دوش معمولی