انحراف اصحاب قدرت، موجب بازتولید «سوژه ناخشنود» در جامعه امروز ما شده است / ترس از نظم خودکامه میتواند بدل به «قهر» شود
یک فعال سیاسی اصلاحطلب نوشت: انحراف اصحاب قدرت از مسیری که رفته و میروند: همان مسیری که موجب و موجد انحراف نوع اول و تولید و بازتولید «سوژهی ناخشنود» در جامعهی امروز ما شده است.
به گزارش اعتماد آنلاین، محمدرضا تاجیک فعال سیاسی اصلاح طلب گفت: در مقالهی «اسپینوزا و مارکس؛ رهایی از بندگیِ شورمندانه (نقدی بر کتاب فردریک لوردون: «بندگان مشتاق سرمایه؛ مارکس و اسپینوزا در باب میل») «نویسنده: امیرمسعود حاتم (در فلسفه و علم، نقد کتاب)» میخوانیم: سرمایهداری امروز در تلاش برای خلق سوژهی خودمختاری است که کنشهای وی پیامد اختیار مطلق او هستند و «رضایتِ» این سوژه یعنی تعلق گرفتن ارادهی آزاد پیشین و پیوستهی وی بر موقعیتی خاص. سرمایهداری، در تاریخ اکنوناش، در تهاجمیترین حالت خود بهسر میبرد و هیچ بایستهی اخلاقیای در برابر مانیفست نوین سرمایه که خود حاصل چرخش حکم مطلق اخلاقِ کانتی است وجود ندارد.
حکمِ «چنان رفتار کن تا بشریت را چه در شخص خود و چه در شخص دیگری همیشه بهعنوان یک غایت بهشمار آوری، و نه هرگز تنها همچون وسیلهای». به وضع مقابل آن یعنی وضعیتی که کسانی در آن مختار و آزادند تا از دیگران بهعنوان وسیلهای برای نیل به غایات خود بهره برند، بدل گشته است. حکمی که یگانه اساسِ خدشهناپذیر دموکراسی سرمایهمحور است، تجلیِ پدیداری خود را در استخدام چه در بخش صنعتی و چه خدماتی، یا ظهور نوعی مستخدمان گوشبهفرمانی که نهتنها شادمانه از وضع خود رضایت دارند، بلکه مشتاقانه برای حفظ و پویایی نظامی که در آن همچون وسیله مشغولاند و تلاش میورزند، مییابد. برخلاف سرمایهداری در صورتهای گذشتهی خود که همچون توصیف اتین دولابوئثی نهایتاً عادت به خدمتگزاری، قسمی شوربختی ناشی از سرنوشت را موجب میشد و شیوهی زندگی را اگرچه آمیخته به تأثیرات اندوهناک، برای به دوش کشیده شدن توسط بندگان ممکن میساخت، آنچه اکنون شاهد آنیم نمایش نوعی پذیرش آمیخته به لذت در این بندگی است.
دو
اما سرمایهداری چگونه و از چه طریقی میتواند با خرج سرمایهی اندکی، نیروی کار خیل کثیری از مردم را شادمانه در اختیار بگیرد؟ مسلماً برای جایگاه اجتماعی مستخدمان تأکید بر لذتی که از طریق ایفای نقشِ مصرفکنندگان در ایشان ایجاد میگردد میتواند تا حدی از شدت تأثیراتِ اندوهناکِ سلطه و استثمار ناشی از نقش مستخدمی بکاهد، هنر سرمایهداری پس از جنگ دقیقاً در آنجا نهفته است که با شدتی روزافزون بهسوی انحلال یوغ آهنین اجبار و زور که علت برانگیزندهی نفرت است، در پرتو جایگزینی آن با تأثیرات لذتآور حرکت میکند، چنین حرکتی مسلماً توانش و قدرت عملورزی بیشتری در اختیار ساختارها و مؤسسات حاکم میگذارد، قدرتی «که در بیشتر موارد مؤثر است، بدین ترتیب، مدافعان بازار آزاد و سرمایهداری مداوماً بر «خواستِ» آزادانه افراد مبنی بر بقای سرمایهداری تأکید میکنند و رنج و نکبت حاصل از آن را در زیر نقابِ رنگارنگِ ارادهی آزاد پنهان میسازند. درواقع، شعار «کار آزاد میکند» (Arbeit macht frei) که بر سردر اردوگاههای کار اجباری نازیها آویخته میشد، امروز حقیقتاً بر اذهان مردم نقش میبندد.
آنان باید رنجِ حاصل از کارِ هرروزه را با پر کردن نقش مصرفکنندگان و با لذتی که از پول در مقام علتِ شادمانی مصرف پدید میآید، کاهش دهند، و درست در این زمان است که مستخدمان توان پذیرش رنج ِکار را بهمثابهی یگانه طریق دستیابی به ابژهای که دریچهی لذایذ مصرف را پیش چشمان آنان میگشاید، پیدا میکنند.
در چنین وضعیتی است که پول به وسیلهای مبدل میشود که تنها به یاری آن همهچیز را میتوان فراهم آورد و چنین وضعیتی همان جامعهای است که اسپینوزا در باب بندگی میل توصیف میکند. مؤسسهی نئولیبرال برخلاف شکل سنتیِ کار، برای مستخدمان فهرستی از اعمال مقتضی را در نظر نمیگیرد بلکه نقش آنان را با نوعی القای تصور «خود تحققبخشی» در کار به نقش مستخدمانی بدل میسازد که به خود کار و نه منحصراً ابژهی میل یا دستمزد حاصل از کار عشق بورزند. رویکردی که از طریق آن کارفرما در ظاهر، خود را در یک فعالیت گروهیِ همتراز با مستخدمان قرار میدهد و کارگران ظاهراً در موضعی برابر با صاحب سرمایه نقش عنصری را ایفا میکنند که با خلق ایدههای خلاقانه در مقام سروری بر خویش عمل میکند.
به بیان رید، اگر در فوردیسم سوژه، مصرفگرا است و خود را با لذایذ بازار بازمیشناسد، سوژهی نئولیبرالیسم شکل جدیدی از کارگر است، کسی که باید خودش را کارآفرین تلقی کند. دیگر کافی نیست که مستخدمان صرفاً با حضور در محیط کار به فعالیت مشخصی عمل کنند، بلکه برای تحقق بیشینهی همراستایی، مستخدمان باید عشق به کار را حتی اگرچه بهظاهر ثابت نمایند. البته باید در نظر داشت که نباید سادهانگارانه برای «ترس» در جامعهی نئولیبرال نقش اندکی قائل شد و یا آن را بهکلی در تأثیرات لذتآور منحل نمود، بلکه باید درنظر داشت که تلاش در راستای آفرینش مستخدمان پرشور و علاقهمند، در زمینهای صورت میگیرد که تهدیدهای مداوم به اخراج یا تعدیل نیرو بهعنوان منطقی طبیعی پشتیبان آن هستند. در حقیقت، تلاش مؤسسات نئولیبرال در راستای بیشینهکردنِ همراستاسازی را باید آمیختهای از تأثیرات شادمانی با ترس دانست چیزی شبیه به این خبر که در واقعیت نمونههای بسیار از آن میتوان یافت: «کنون دوربینهای هوش مصنوعیای (AI) در ادارات چینی قرارداده است که تنها به کارگرانِ خندان اجازهی ورود میدهد».
سه
بندگی مشتاقانه همان رویکردی است که انسانشناسی اسپینوزایی مشخصاً دست به انکار مطلق آن میزند. چنین تصوری از آزادی اراده تنها زاییدهی شناخت ناکامل علل ضرورتبخش و به بیان اسپینوزا نشأت گرفته از شناخت نوع اول یا تخیل است. آنچه اسپینوزا در نظم هندسی اخلاق به نمایش میگذارد، همکاری عقل و تجربه در انکار ارادهی آزاد است، بدینصورت که «تجربه نیز مانند عقل بهوضوح به ما میآموزد که انسانها فقط بدینجهت به آزادی خود معتقدند که از اعمالِ خود خودآگاه، اما از علل موجب آنها غافلند.» سوژههای خودمختار بدین علت در انتخابهای خویش خود را دارای ارادهی آزاد تصور میکنند که از تحرک خود بهسوی ابژهای مشخص مطلعاند اما نسبت به عللی که به این حرکت ضرورت میبخشند، بیاطلاعاند. در سایهی انکار مطلق «ارادهی آزاد»، اسپینوزا به تشریح موتور محرک انسان میپردازد. در این تشریح، اسپینوزا انرژی بنیادینی که در تمام ابدان خانه دارد و حرکت آنان را موجب میشود و درواقع، نیروی وجود تمام موجودات است را کناتوس (conatus) میخواند. کناتوس کوششی است که هرچیز بهواسطهی قدرتِ خود و بهوسیلهی آن در هستیِ خویش پایداری میکند. وجود داشتن نزد اسپینوزا همین عملکردن در سایهی بهکارگیری این انرژی است. «انرژی کناتوس همان زندگی ساده است و اینبار با پیروی بیشتری از اسپینوزا کناتوس همان انرژی میل است.» در فلسفهی اسپینوزا کناتوس نیروی میلورزی است، نوعی میلِ بدون ابژه که البته ابژههایی برای تعقیب مییابد. این میلروزی دقیقاً همان امری است که تحرک انسان را موجب میشود و ذات وی را برمیسازد. عواطف به این میل جهت معینی میبخشند و انسان را بهسوی تحقق ابژهی میل به تحرک درمیآورند.
چهار
در پرتو این تمهید نظری، میخواهم تصویری معکوس –آنگونه که در سپهر جامعه و سیاست امروز ما قابل تامل و مطالعه است– ارائه نمایم و سخن از سازوکارهای ناهوشمندانهای بگویم که مستمرا دستاندرکار تولید و بازتولید «سوژهی ناخشنود» در شرایط کنونی هستند. به بیان دیگر، میخواهم از ناکارآمدی کناتوس بازیپیشگان سیاسی دوران پساانقلاب در مدیریت باور و میل -یعنی دو رکن اساسیِ سوبژکتیویته– ایرانیان بگویم. بیتردید، زمانیکه از مدیریتِ باور و میل و ذهن سخن میگوییم، کنترل آنان را –آنچه در این سالیان شاهد آن بودیم– مراد نمیکنیم. افزون اینکه ایننوع کنترل را، همچون اسپینوزا، کار هر حکومتی نمیدانیم. اسپینوزا در رسالهی الاهیاتی-سیاسی تصریح میکند: «اگر کنترل اذهان مردم همان اندازه آسان میبود که مهار زبانهایشان، هر حاکمی با خاطرجمع حکومت میکرد و هیچ حکومت ظالمانهای وجود نمیداشت؛ زیرا کل افراد طبق اذهان آنهایی روزگار میگذراندند که بر ایشان حکومت میکردند و دربارهی درست و غلط یا خوب و بد، فقط مطابق فرمانِ حاکمان دست به قضاوت میزدند. اما…این امر محال است که ذهن یک شخص، بهطور مطلق تحت کنترل شخصی دیگر قرار گیرد؛ زیرا هیچکس نمیتواند حق طبیعیاش یا تواناییاش را جهت تفکر آزادانه و قضاوتهای خاص خویش دربارهی هر موضوعی را به شخص دیگری تفویض کند و اساساً نمیتوان کسی را مجبور به چنین کاری کرد. به همین دلیل، حکومتی که درپیِ کنترلِ اذهان مردم باشد، ظالمانه تلقی میشود.»
امروز، بسیاری از ایرانیان، نوعی احساس رنج، که خود ناشی از این احساس ظالمانهبودن کنترل اذهان و ابدان است –و از اینرو، همراه و عجین با تصور یک علت خارجی- دارند. آنان از وضعیت خویش ناخشنودند و شرایط نابرابر جامعه و ناکارآمدی مدیریتی را علت خارجی این ناخوشنودی تصویر و تعریف میکنند. دقیقاً همین احساس است که قسمی تأثیرات لذتآور از امر رنجآور را در انسان ایرانی برمیانگیزد، و این انسان را اندکاندک بر این احساس و فرض میکند که نمیتوان رنجِ رنجی که میکشد را جز با لذتِ رنجی –حتی قویتر از آن رنجی که میکشد– مرتفع کند. طرفه آنکه، این برانگیختن عواطفِ متضاد رنج که خود رنج است، نه توسط حکومت، که توسط خودِ سوژهی ناخشنود، صورت میگیرد. به بیان دیگر، این انسان برای غلبه بر رنجی که میکشد، خویشتن را در معرض تأثیر کناتوس دیگری بزرگ دیگر (که خود متضمن نوعی رنج است) قرار میدهد و از آن لذت میبرد، درست همانند نوجوانی که برای فرار از سرزنشها و استبداد والدین، پیوستن به ارتش را برمیگزیند و «سختیهای جنگ و قانون نظام استبدادی را به راحتیهای زندگی خانوادگی با بازخواستهای پدرانه ترجیح میدهد»، استبداد دوم را به دلیل تأثیرات لذتآور انتقام از استبداد پدرانه، برآمده از خودآیینی تلقی میکند.
بیتردید، آنچه سوژه در این حالت حاکمیت بر میلورزی تصور میکند صرفاً جایگزینی تعینی با تعین دیگر است. این لذت، در واقع، قسمی و نوعی از تأثیرات اندوهناک است، همان تأثیرات اندوهناکی که تفکر را به جنبش درمیآورند. به بیان دلوز، «همواره خشونت یک نشانه است که ما را وادار به جستوجو میکند؛ امری که آرامشمان را میرباید.»
در ناوضعیت احساسی و روحی و روانی کنونی، بسیاری از ایرانیان، تنها تا حدی که برای تحقق ابژهی میل خویش ضروری میدانند، در راستای میل حکومت قرار میگیرند، و در صورت احساس تاثیرات اندوهناک، پرهیزی از قراردادن خود در مسیر میل و ارادهی یک «دیگری بزرگ» دیگر، ندارند. در این حالت، نیروی این بسیاران، نه تنها همراستا (یا در اختیار) کناتوس حکومت قرار نمیگیرد، بلکه در هیبت و صورت مخرب و نافی و عدوی آن ظاهر میشود. به بیان دیگر، در این شرایط، شاهد نوعی کژروی اتمیک هستیم، که بعضا میتواند بسیار انفجارگون و مخرب باشد. حتی زمانی که حکومت برای ایجاد رضایت و لذت، خود را کاملا مردمی نمایش میدهد (ابژهی میل خود را همان ابژهی میل مردمان تعریف میکند)، یا متوسل به قهر و ترس میشود، نمیتواند از این کژروی اتمیک ممانعت به عمل آورد.
ترس آدمیان را توانا میسازد تا از حدود همراستاسازی مطلق عبور نمایند. افزون اینکه، ترس از نظم خودکامه میتواند بدل به «قهر» شود. ترس صورتی از اندوه است و نفرت «اندوهی است همراه با ایدهی یک علت بیرونی». و به همین جهت است که نظم توتالیتاریست موجب خشم و قهر اتباعِ تحت انقیاد خویش میشود. قهر تأثیری سیاسی است که مونادهای جدا افتاده را در اتحادی علیه سلطهی موجود سازماندهی میکند. چنین تأثیری به از میان برداشتن علت بیرونیِ اندوه گرایش دارد و در این راستا تمام قربانیانِ ستم را همانند خویش میپندارد. در این وضعیت رادیکال «هرچه اندوه شدیدتر باشد به همان اندازه با شدت بیشتری باقدرت فعالیت انسان مقابله خواهد کرد و بنابراین، قدرت فعالیتی که انسان بهموجب آن میکوشد تا آن را برطرف کند، به همان اندازه شدیدتر خواهد بود.» شاید در شرایط کنونی، تنها طریق ممانعت از این «انحراف» (کلینامن) مردم از مسیر کناتوس حکومت، یک انحراف (کلینامن) دیگر باشد: انحراف اصحاب قدرت از مسیری که رفته و میروند: همان مسیری که موجب و موجد انحراف نوع اول و تولید و بازتولید «سوژهی ناخشنود» در جامعهی امروز ما شده است.