آسفالت خیابان خاکی که تمام میشد، میپیچیدی داخل حیطه حاج کلبعلی. کوچه فرش بود از سنگهای صیقلی و ناهموار کف رودخانه. دست راست دکان کوچکی بود که خروس قندی میفروخت، خروسهای بلوری رنگارنگ قرمز، سبز، زرد، نارنجی که دل هر بچهیی را آب میکرد، بعد خانههای قدیمی و اعیانی با درهای چوبی کندهکاری شده که پی هم ردیف شده بودند.
کمرکش کوچه سمت چپ، تابلوی بزرگ حمام حاج کلب علی نمایان بود. در حمام زنانه داخل کوچهای بن بست قرار داشت و حمام مردانه، سر کوچه بود. خانه ما درست روبروی حمام مردانه بود. مقابل خانه ما دکان کلب اکبر کور بود که زمستانها پاتیل شلغمش به راه بود. دستمال چرکتابی سر شانهاش میانداخت و داد میزد: «آی بدو بیا که شلغم داغه». داخل مغازهاش مشتی خرت و پرت ریخته بود و لیمونادهای پر گاز او فروش خوبی داشت.
در خانه ما چوبی بود، با قبههای فلزی برجسته و کوبهی آهنی بزرگ، و باز که میشد، پشت آن شب بند فلزی و کلون چوبی بزرگی داشت که به راحتی بسته میشد. داخل خانه که میشدیم، دالان دراز و تاریکی بود که لامپ کم نوری آن را روشن میکرد. در اول دالان، در چوبی کوچکی به راه پلههایی میرسید که به ساختمان تابستانی ختم میشد. یک سالن چهار گوش سه اتاق سمت راست و دو اتاق در سمت چپ قرار داشتند. اتاقها با یک در چوبی که ارتفاعش تا سقف میرسید، به هم راه داشتند. یک آشپزخانه کوچک در جلو سرسرا بود با ظرفشویی کوچکی که به یک مخزن فلزی آب مجهز بود.
جلو اتاقها، رو به حیاط ایوان باریکی با نردههای چوبی ساخته شده بود. یک پنجره در سرسرا، دو پنجره در هر اتاق در جهت کوچه قرار داشتند، و پشت هر یک از آنها قابی چوبی گذاشته بودند که در موقع گرما و سرما بسته میشدند.
از دالان که رد میشدیم، میرسیدیم به صحن حیاطی به بزرگی 600_700 متر. دیوارها با آجرهای زرد رنگ و بندکشی سفید خودنمایی میکردند. دو باغچه بزرگ و یک باغچه کوچک و دو حوض خزه بسته سر هم، وسط باغچهها به چشم میخورد. انتهای صحن خانه یک حیاط خلوت و کنار آن گلخانه بود، داخل حیاط خلوت یک دستشویی و هم منبع خانه بود با مخزن پر از آب فوقالعاده سرد که محل دنجی برای شستن لباس بود.
درختهای به، گیلاس، سیب فرنگی و زرد آلو در باغچهها نمایی داشتند. کنار دیوارها گلدانهای لیمو و خرزهره به فاصله قرار داشتند و روی دیوارها بوتههای بزرگ یاس زرد و سفید جلوهگری میکردند. کف حیاط به نهایت تمیز و آب و جارو شده بود، گلکاری مرتبی چشم را نوازش میداد، ماهیهای کوچک و قرمز در حوض دنیایی داشتند.
در سمت چپ خانه وارد زیر زمینها میشدیم، فضایی چهارگوش که از جهت راست به حوضخانه بزرگی راه داشت، و طرف چپ جایی بود که در آن میوهها را برای زمستان آونگ میکردند به قلابهایی که در سقف کار شده بود و روبرو پلههایی بود که به طبقه بالا راه داشت.
حوضخانه شامل یک حوض کاشی در وسط و فوارهای در میانه آن بود با تختهای چوبی در اطراف آن. آخر حوض خانه زیر زمین عقبی (کندهخانه) و آب انبار قرار داشت. پلههای آب انبار خزه بسته و لیز بود و ته آن یک شیر آب قرار داشت. در کمرکش پلهها طاقچهای بود که در آن بانکههای رب، آبغوره، ترشی و مربا را گذاشته بودند. زیر زمین عقبی پنجرهای نداشت وتا سقف آن هیزم چیده شده بود، بوی نا و تاریکی آن خاص بود. از حوضخانه دری به آشپزخانه باز میشد. از پلههای زیرزمین که بالا میرفتیم به سرسرایی چهارگوش میرسیدیم که در سمت راست آن اتاق مهمانخانه قرار داشت، با چند پنجره رو به حیاط. دیوارهای مهمانخانه تا نیمه رنگ روغن و در قسمت بالا گچی بودند. بخاری کنده سوز دیواری در وسط دیوار و اشکافهای چوبی در دوطرف آن قرار داشتند.
پنجرهها همه قاب چوبی داشتند وروی شیشه پنجرهها پشت دریهای توری و پرچین زده بودند. در سمت چپ اتاق دیگری بود که زمستان در آن کرسی میگذاشتند. زمستان که سرما به سی درجه زیر صفر میرسید، روزها بخاری دیواری با کنده پر میشد و تا شب همه جا گرم بود، و شب منقل را از آتش پر میکردند و زیر کرسی میگذاشتند. برای ما بچهها در زمستان سرما معنی خاصی نداشت، البته مادامی که از ساختمان بیرون نمیرفتیم. آینههای سنگی، پشتیها، میزهای عسلی، صندلیهای چوبی، رومیزیهای برودری دوزی شده، فرشهای لاکی و مبلهای گل مخملی، اتاقها را تزیین کرده بودند.
در شبهای چله، سینی مسی کنگرهدار روی کرسی با انار دانه شده قرمز، خربزه زمستانی، هندوانه آبدار، آجیل و آچار و فال حافظ، در کنار مادر بزرگ و پدربزرگ، مادر و پدر و برادرهای بازیگوش؛ اینها همه رویاهای دور و زیبایی است که هیچ گاه از خاطرم محو نخواهد شد.