اکثر فعالیتهای صنعتی و مالی به صورت طبیعی به یک هسته جغرافیایی میل میکنند و آسیا نیز از این قاعده مستثنی نیست. بنابراین عدم تعادل اقتصادی منطقه با تبدیل چین به یک قدرت رقابتیتر و نوآورتر میتواند تشدید شود
به گزارش اتاق ایران بخش زیادی از مباحثی که امروزه در غرب در خصوص ژئوپلیتیک آسیا و افق آینده آن جریان دارد، دچار ایرادهای اساسی است و به همین خاطر بوده که پیشرفت آسیا همچنان از نظر برخی امری مبهم و مجهول و بیتداوم فرض میشود.
اجازه بدهید از سه ایراد اساسی که میتوان در این مباحث مشاهده کرد آغاز کنیم. اولین ایراد که رسانهها هم در آن نقش زیادی ایفا کردهاند این است که بحث در مورد قدرت آسیا را صرفا به رقابت چین با آمریکا تقلیل دادهاند. در این چارچوب اشتباه استدلالی، سایر کشورهای آسیایی صرفا به عنوان مهرههایی در یک بازی بزرگتر قلمداد شدهاند و ناگزیرند از اینکه در جنگ سرد بین دو ابرقدرت -چین و آمریکا- حتما طرف یکی را بگیرند. اگر اینطور باشد، آنها چارهای نخواهند داشت جز اینکه تنبیه اقتصادی طرف مقابل را هم به جان بخرند و از این بابت ضرر کنند.
دومین ایراد این است که در مباحث غربی این طور تصور میشود که اتحادهای فعلی در آسیا حتما دائمی و غیرقابل شکست هستند و امکان تکامل و تحول در آنها وجود ندارد. چنین دیدگاه دگماتیکی از عهده درک سیستم پویای مناسبات بین کشورها عاجز است. واقعیت این است که اتحادها و خصومتها خیلی به ندرت میتوانند دائمی باشند و معمولا تحت تاثیر عوامل متغیر، دستخوش تحولات زیادی میشوند. این موضوع را آمریکا با سابقه پیچیده حضورش در آسیا حتما باید بداند.
سومین ایراد، مهمترین هم هست. قضیه از این قرار است که نتایج ژئوپلیتیکی معمولا تنها با تعادل نسبی قدرت به دست میآیند. آنها را اغلب میتوان در چارچوب قابلیتهای سخت و نرم ابراز کرد اما درنهایت، توان و وابستگیهای متقابل در عرصههای اقتصادی، مالی و تکنولوژیکی هستند که میتوانند نتایج ژئوپلیتیکی را هم تعیین کنند. بنابراین، افق ژئوپلیتیکی آسیا نه با آنچه امروز وجود دارد، بلکه بر اساس تحول جغرافیاهای اقتصادی مختلف در دهههای آینده شکل خواهد گرفت.
اینجاست که مشخص میشود غرب چقدر در راه کنترل چین در آینده مشکل خواهد داشت. نظام اقتصادی نوظهور آسیایی که در قلب اقتصاد آینده جهانی قرار خواهد داشت، کاملا در غلبه چین است و قدرتهای غربی به تدریج در آن به حاشیه رانده خواهند شد. از آنجا که ثروت میتواند اغلب به نفوذ سیاسی هم منجر شود، میتوان حدس زد که نفوذ فزاینده اقتصادی و مالی چین در آسیا چه دردسرهای بزرگی برای منافع غرب درست خواهد کرد.
نفوذ چین البته مدتهاست که آسیا را شکل داده است. مثلا در دهه ۱۹۹۰ میلادی، چین تشکیلدهنده ده درصد از تولید ناخالص داخلی منطقه بود و ژاپن با فاصله اندکی در مقام بالاتر ایستاده بود. اما حالا ژاپن به وضوح در این زمینه افت کرده و قدرت سیاسی و اقتصادی کمتری نسبت به گذشته دارد. در حالی که چین تقریبا تشکیلدهنده نیمی از کل تولید ناخالص داخلی منطقه است و در آینده حتی قادر خواهد بود آن را افزایش نیز بدهد. اهمیت چین به عنوان یک شریک تجاری نیز در دهههای اخیر به صورت دائمی رو به افزایش بوده است. بیش از یکچهارم از تجارت منطقه در سال ۲۰۲۰ به نحوی با چین مرتبط بود. این در حالی است که این رقم در سال ۲۰۰۰ میلادی تنها ۱۲ درصد بود.
نکته اینجاست که اکثر فعالیتهای صنعتی و مالی نیز به صورت طبیعی به یک هسته جغرافیایی میل میکنند و آسیا نیز از این قاعده مستثنی نیست. عدم تعادل اقتصادی منطقه با تبدیل چین به یک قدرت رقابتیتر و نوآورتر میتواند تشدید شود و کشورهای آسیایی نیز چارهای نمیبینند جز آنکه برای جذب سرمایه، تکنولوژی و نوآوری به چین رو کنند. صندوق بینالمللی پول نیز پیشبینی کرده که سهم چین از تولید ناخالص داخلی آسیا ظرف پنج سال آینده افزایش نشان دهد.
با این اوصاف، جای تعجب دارد که اهمیت چین در ژئوپلیتیک آسیا و جهان به این سادگی توسط غرب دستکم گرفته شود. از آنجا که اتحادیه اروپا در تحمیل هژمونیاش بر کشورهای عضو و نیز خود آمریکا با مداخلاتش در کشورهای آمریکای لاتین اهدافی مشابه قدرتطلبی چین را دنبال کردهاند، به نظر میرسد که نقشآفرینی چین و حرکتش از یک قدرت اقتصادی به سمت یک قدرت سیاسی در آسیا نیز باید برای غرب قابل درک باشد. این مسئلهای است که هرکس قصد تحلیل آینده دنیا را داشته باشد، نمیتواند انکارش کند