با سماجت از نمایندگی مجلس استعفا کردم!

زنده یاد احمد علی خورشید- وکیل، قاضی و سیاستمدار پیشین ایرانی متولد سال 1305 در شهرستان نیشابور است. او در دوره‌های بیست و سوم و بیست و چهارم مجلس شورای ملی به عنوان نماینده، مخبر کمیسیون دادگستری و عضو هیات رئیسه مجلس فعالیت داشت و پیش از آن نیز به عنوان رئیس دادگاه عالی خراسان بزرگ و سپس رئیس دادگاه جنایی خراسان فعالیت کرد. او لیسانسه حقوق قضایی از دانشگاه تهران بود و از سال‌های پایانی دهه بیست وارد حوزه امور قضایی و حرفه وکالت و قضاوت شد. خورشید در بحبوحه انقلاب رسما از سمت نمایندگی مجلس شورا استعفا داد و به مردم پیوست. پس از انقلاب ، مجددا به کار وکالت دادگستری بازگشت و کارآموزان و وکلای بسیاری را تربیت کرد. احمد علی خورشید در سال 1397 در شهر محل زندگی‌اش مشهد، چشم از جهان فرو بست. آنچه می‌خوانید بخشی از گفت‌وگوی جذاب ما با این وکیل و سیاستمدار پرسابقه است.

  • جناب خورشید از امیرعباس هویدا چه خاطره‌ای دارید؟

امیرعباس هویدا پیکانی داشت که خودش راننده‌اش بود. عمدتا اسکورت نداشت و پایش هم کمی می‌لنگید و عصا می‌زد. گاهی روز‌هایی که از قبل قرار گذاشته می‌شد، به مجلس شورای ملی می‌آمد. می‌گفتند خانه هویدا که نزدیک کاخ سعدآباد آن زمان بود را شاه به او بخشیده. خود هویدا می‌گفت: هر کس از شما با من کار دارد بیاید به خانه من. البته ناهار هم ما را هم نگه می‌داشت و بعد از ناهار یکی یکی سئوال و به امورات رسیدگی می‌کرد و دستورات اجرایی می‌داد. هویدا آدم خاکی و مهربان و متواضعی بود. اخلاق شخصی‌اش را می‌گویم!

  • عملکرد دولت هویدا به چه صورت بود؟

عملکرد دولت‌اش به نسبت دیگران بهتر بود. وزرایش هم بد نبودند و کابینه‌اش منسجم بود و آدم‌های حسابی‌تری را سر کار آورده بود. آقای شیخ صادق خلخالی هویدا را با یک محاکمه نسبتا کوتاه و سردستی اعدام کرد که‌ای کاش اجازه می‌دادند زنده بماند و خاطرات‌اش را مفصلا بنویسد یا نقل کند. یادم است در همان دادگاه از او سئوال کرده بودند: «آقاجان! تو در این سیزده سال نخست وزیری چه کردی؟» مرحوم هویدا خودکار آبی‌اش را برداشته و گفته بود «این خودکار سیزده سال پیش پنج ریال بود و الان هم پنج ریال است!»

  • آقای هویدا در مقام نخست‌وزیری اختیارات خیلی محدودی داشته. شما تایید می‌فرمایید؟

بله. خودش هم بارها گفت که من دستورات را اجرا می‌کردم و لاغیر! یعنی ایشان صدرصد تسلیم اوامر و منویات شاه بوده است و صرفا مجری فرامین شاه بوده و در اکثر موارد مهم و حیاتی رایی از خودش نداشته!

  • خاطره‌ای از دیدار با شاه در مجلس شورای ملی سابق دارید؟

بله. محمدرضا شاه برای سلام‌هایی مثل سلام نوروز یا ولادت‌ها به مجلس می‌آمد. ما به عنوان اعضای هیئت رئیسه برای انجام مراسم می‌رفتیم تا مثلا به او تبریک بگوییم و قاعدتا در هنگام باریابی، اعضای هیات رئیسه و نمایندگان باید دست شاه را می‌بوسیدند و مورد تفقد مختصری قرار می‌گرفتند. ولی این حرفم را باور کنید! من در طول عمرم دست هیچکس جز دست مرحومه مادرم را نبوسیدم، به همین خاطر شاه که دستش را جلو می‌آورد، خم می‌شدم اما دستش را نمی‌بوسیدم. خب او هم می‌گذشت و مکث نمی‌کرد. بنابراین متوجه مطلب نمی‌شد. اما مسئله اینجاست که اگر در حین عبور شاه از جلو صف ما، سر خم نمی‌کردیم (به اصطلاح کرنش نمی‌کردیم) مامورین ما را بازخواست می‌کردند. حکایت بامزه‌ای به خاطرم خطور کرد: یکی از قضات دادگستری که در فرودگاه مشهد به استقبال شاه رفته بود نقل می‌کرد موقع عبور شاه از جلو صف استقبال‌کنندگان، ایشان خیلی خم نشده بود که دست را ببوسد. بعد از اینکه شاه رد شده اطرافیان ایراد کرده بودند که چرا برای عرض تعظیم درست خم نشدی؟ گفته بوده «این کلاه که بر سر بنده می‌بینید یک قدری گشاد است. اگر زیاد خم می‌شدم از سرم می‌افتاد» (خنده).

  • جناب خورشید! در آن دوران ساواک در ارکان قدرت مملکت نفوذ فراوانی داشته؛ خصوصا در میان اعضای مجلس. شما در این زمینه خاطره‌ای دارید؟

البته ما آن‌ها را به درستی نمی‌شناختیم. این به اصطلاح نماینده‌های ساواکی، بیشتر جوان‌هایی بودند که اصلا وجهه سیاسی یا مردمی نداشتند. یکی از آنها، عباس میرزایی نامی بود که نماینده مثلا قشر کارگران در تهران بود و جالب اینجاست که خود مردم اصلا او را نمی‌شناختند! ولی من تنها نماینده بومی و شناخته شده مردم نیشابور طی چند دوره گذشته بودم و اکثر موکلین حوزه انتخابیه‌ام را خوب می‌شناختم و از قضا با اصرار و تشویق عده‌ای از همان دوستان، نامزد نمایندگی شدم. پیش از آن شهر نیشابور نماینده بومی و شناخته شده‌ای نداشت.

  • عملکرد نفوذی‌های ساواک در مجلس چگونه بود؟

اینها ماموریت داشتند تا برای لوایح اظهارنظرکنند و اگر از نظر دستگاه امنیتی تخلفاتی صورت می‌گرفت، به ساواک گزارش می‌دادند و برای نماینده مذکور پرونده ساخته می‌شد. ولی مثلا سپهبد نصیری رئیس مقتدر ساواک را هیچ‌وقت ندیدم که به مجلس بیاید.

  • قدری به وقایع انقلاب نزدیک شویم. شنیده‌ام یکی از نمایندگان دوره بیست و چهار مجلس شورا، به طرز عجیبی مردم حوزه انتخابیه‌اش را به گلوله بسته بوده. این درست است؟

آقای سالار جاف معروف به جاف، نماینده مجلس بود از پاوه کردستان. در آن زمان یعنی همان سال 1357، یک قاضی دادگستری استاندار کرمانشاه بود. این آقای جاف به طرفداران امام خمینی که به نفع انقلاب تظاهرات می‌کردند، تیراندازی کرده بود. یعنی همین سالار جاف سوار هلیکوپتر شده و از بالای سر جمعیت تیراندازی کرده بود. متاسفانه یکی دو نفر هم کشته شده بودند. قاضی استاندار کرمانشاه، به دادگستری گزارش کرده بود و دادگستری هم مطابق قانون باید از مجلس سلب صلاحیت این آدم را درخواست می‌کرد تا به جرمش رسیدگی شود. خلاصه گزارش واقعه آمد به کمیسیون دادگستری. ما رفتیم نگاه کردیم و دیدیم بله واقعا این کار را کرده. مخبر کمیسیون دادگستری مجلس بیست و چهارم من بودم. بلافاصله رفتم به جلسه علنی و تقاضای سلب صلاحیت جاف را مطرح کردم و در همان جلسه نمایندگان به اتفاق آرا، از او سلب صلاحیت کردند. او را تحویل گارد مجلس دادیم تا بعد تحویل دادگستری و به تخلفاتش رسیدگی شود. ضمنا قرار بازداشت هم صادر کردیم.

حالا در همین شرایط آیت الله خمینی هم به ایران آمده بودند اما هنوز مجلس به دست انقلابیون نیفتاده بود. در همان زمان شلوغی‌های منتج به سقوط حکومت، عده‌ای رفته بودند و به سالارجاف گفته بودند «آقا بیا برو اگر تو را بگیرند اعدامت می‌کنند.» او جواب داده بوده که «نه من هیچ کجا نمی‌روم همین جا هستم و شاه هم به زودی بر می‌گردد!( خنده) طولی نکشید که آمدند، فرش مجلس را جمع کردند و بعد او را از همان‌جا گرفتند و بردند. جالب است که همین آقای ابراهیم یزدی که آن زمان انقلابی دو آتشه‌ای بود از سالار جاف بازجویی کرد که در تلویزیون هم نشان دادند. این سالار جاف با یک حالتی نشسته، پیراهنش بالا رفته و شکمش دیده می‌شد. همانطوری بردند و اعدامش کردند.

  • چند نفر اعدام شدند؟

یکی نصیری بود، یکی سپهبد مقدم و یکی هم سپهبد پاکروان. این سه نفر رئیس ساواک بودند. سپهبد نادر جهانبانی هم بود والبته همین سالار جاف. شنیده‌ام که جهانبانی به ابراهیم یزدی سیلی زده بود.

  • چه شد که تصمیم به استعفا گرفتید؟

اعلامیه امام خمینی دال بر استعفای نمایندگان و وزرا منتشر شد و به دست من رسیده بود. من گفتم مجلس نمی‌روم. روز رای اعتماد به کابینه بختیار هم نرفتم رای بدهم. جلسه‌ای که بختیار را انتخاب کردند هم نرفتم. در روز هفده دی بختیار رای اعتماد گرفت. من استعفا دادم اما استعفا باید در مجلس قرائت شود تا رسمیت پیدا کند، ولی مجلس تشکیل جلسه نمی‌داد. من سماجت کردم که مجلس حتما باید تشکیل جلسه بدهد و استعفای من و چند نفر دیگر از همکارانم رسما خوانده شود. بالاخره با اصرار زیاد به آقای دکتر جواد سعید رئیس مجلس شورا، جلسه مذکور در روز هفده بهمن تشکیل شد. گفتم باید استعفای بنده را در همین مجلس بخوانید! درست روز هفده بهمن ماه بود که استعفای من خوانده شد. آقای محمد شهرستانی هم استعفا کرده بودند ولی در آن جلسه حاضر نشدند تا متن استعفا خوانده شود ولی من ایستادم تا جلسه تشکیل شد و استعفایم را خواندند. بعد همان متن در روزنامه‌ها چاپ شد. روز بعد از ساواک به من تلفن کردند و گفتند «یا استعفایت را پس بگیر یا جنازه‌ات را می‌اندازیم جلو در خانه‌ات!» گفتم من استعفا دادم که دوباره برگردم به دادگستری کل! گوش نکردند. به خاطر آن تهدیدها، سه روز به خانه نرفتم و در منزل دوستان و اقوام ماندم. به این ترتیب گذشت و ما بعد از سه روز زندگی مخفیانه مجددا به خانه بازگشتیم و چند روز بعد کار حکومت پهلوی تمام شد.

  • جناب خورشید! شما تیمسار قره باغی معروف را دیده بودید؟

بله آن زمان خانه من در خیابان کفایی مشهد بود. قره باغی مادری داشت که در کوچه بغل دست ما ساکن بود و ظاهرا تنها زندگی می‌کرد. این‌ها اصالتا ترک بودند اما این مادر مشهد را برای مجاورت و زندگی انتخاب کرده بود. قره‌باغی گاهی به خانه مادرش می‌آمد من او را می‌دیدم. خیلی آدم ترشرو و بدخلقی بود. از قضا همین قره‌باغی اعدام نشد. رفت به فرانسه و مدت‌ها زندگی کرد تا به مرگ طبیعی فوت شد. رفیق‌اش ارتشبد فردوست هم در ایران ماند و تا سال 68 زندگی کرد و بعد در همین تهران فوت شد. حتما کتابش را خوانده‌اید. دو جلدی «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» که هر چه می‌دانست گفت و نوشت.

  • خیلی خیلی ممنونیم از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.

دیدگاهتان را بنویسید